woensdag 24 december 2008

هيولاي بي صورت

" بايد ؛‌بايد انجام دهي ؛ آنچه را كه قادر بدان نيستي "
" محكوم به آزادي هستي"
آزادي كه هيچگاه قادر به دست يافتنش نيستي
" به حال خود رها شده ايم"
رها هستيم كه طرحي بر دنياي خود زنيم
"يقه خود را بگير و خود را از مرداب بيرن كش "
اين است توان و آزادي انساني ما
ايام كريسمس.....بر خود كز ميكنم. آنچه در تقلاي آدميان و اطراف مي بينم ؛ اضطراب است و بس . كه با رنگ و پرخوري مي پوشانندش ! زماني از تاريخ انساني بود كه آداب و روسوم ؛ مراسمي بودند كه طرحي زيبا بر روابط انساني ميزدند ولي حال غول سرمايه داري و خداي تبليغات چون خون آشامي همه چيز را بي جان ميكند.
دستگاهي كه با دندانهاي كوسه وارش همه چيز را مي بلعد و به شكل دلخواه خود تف ميكند."

vrijdag 19 december 2008

وصف حال گوئي اي هادي ،دقيق

دوستي ديشب در ميان صحبتها اين شعر از هادي خرسندي را برام خوند؛ اينقده ريسه رفتم....اين هادي هم بابا كارش خيلي درسته..به قول اين دوستمون عبيد زاكاني زمان ماست
آن يكي وامي طلب كرد از رفيق
گفت كيرت را ببينم من دقيق
گفت ربط كير من با وام چيست؟
گفت با پس دادنش بي ربط نيست
موعدش چون ميرسد با توپ پر
پاسخم گوئي كه كيرم را بخور
پس ببينم تا خوردنم هست آن
يا ندارم خورد آن را توان
بس كه خوردم كير از هر وام گير
بايد از اول ببينم سايز كير

donderdag 27 november 2008

هي !! اينجا باغ وحش است نه جنگل

چربي هاي اضافي بدن شما بي هيچ هزينه اي برداشته ميشود تا براي ميليونها كودك گرسنه در حال مرگ آفريقا به محصولات غذائي چون كبك وپودينگ تبديل شود..درسايت زير كه به مدت كوتاهي بيش از ده هزارنفر داوطلب شده اند ؛ ثبت نام كنيد


سايت فوق سايت يك هنرمند است تا به آبسورد بودن جهان مان ما را جلب كند


وفيلم سازي در فيلم مستند خود (در فستيوال فيلمهاي مستند در آمستردام) با مشاهده اينكه چگونه عكاسان و خبرنگاران غربي در آفريقا براي خود پول مي سازند (هر عكسي به طور ميانگين 50 يورو) ساكنان كنگو را راهنمائي وآموزش ميدهد تا خود از فجايع كشورشان عكس و برنامه تهيه كنند و با فروش آن به غرب ؛‌خود پولي كسب كنند. در اين فيلم نيز اشاره ميشود كه نزديك به 70 درصد مبلغ و هزينه كمك به جهان سوم دگر بار به سازمانهاو ارگانهاي دولتي و غير دولتي غرب بازگردانده ميشود
enjoy poverty

dinsdag 11 november 2008

فرويد جاودان

A century ago, Freud included psychoanalysis as one of what he described as the three ‘narcissistic illnesses’. First, Copernicus demonstrated that the Earth moves around the Sun, thereby depriving humans of their central place in the universe. Then Darwin demonstrated that we are the product of evolution, thereby depriving us of our privileged place among living beings. Finally, by making clear the predominant role of the unconscious in psychic processes, Freud showed that the ego is not master even in its own house. Today, scientific breakthroughs seem to bring further humiliation: the mind is merely a machine for data-processing, our sense of freedom and autonomy merely a ‘user’s illusion’. In comparison, the conclusions of psychoanalysis seem rather conservative.
با اينكه نوشته هاي فلسفي -روانكاوانه اش كاملا برايم قابل فهم نيست ولي طنز و گاها نيشخندي كه در نوشته هايش هست بسيار خواندن مقالاتش را دلنشين ميكنه.....اي كاش تسلط به زبان انگليسي داشتم و چند تا از نوشته هايش را ترجمه ميكردم
اين ظاهرا آخرين مقالش هم جالبه :

woensdag 5 november 2008

اميد

امروز صبح كه چهره انسانهارا در خيابان هاي شيكاگو در تلويزيون ميديدم ؛ چشمانم قادر نشد كه خشك بماند. چهرهائي پر از اميد....شوري كه سالياني است كه از ما آدمها گرفته شده .شكي نيست كه وارد دوراني ميشويم كه ديگر قادر نيستيم چون مردگان متحريك سرنوشتمان را به دست معدودي بسپاريم. بروز و رشد دگر بار اين حس كه ميتوان دستي بر سرنوشت خود داشت...راستش هيچ از سياست نميدانم ....و هميشه برايم گيج كننده بوده ؛ولي به خوبي ميدانم اميد حسي است كه ميتواند تعيين گر و تغييردهنده باشد
هرچند كه تاريخ را به شكل كلي تكراري بيش نميدانم ولي اين اولين باردر تاريخ انساني است كه قدرت ؛ در طول تاريخ انساني نه تنها تيشه بر زندگي انسان ميزند بلكه حال كل هستي كره زمين را نشان گرفته و آنرا تهديد ميكند. انسانها در تاريخ شان ميمرند و ميمرانند ولي حال بايد تاملي به اين افسارگسيختگي اش بر طبع حيواني اش نمايد تا كره زمين را به باد نداده.

zondag 2 november 2008

نامه اي به او

كدام ناداني ست منكر شود كه تولد و مرگش حتي جرقه اي از واقعيت در سير هستي را شكل نمي دهد ولي همين ؛ هر ناداني را وا مي دارد تولد لحظاتش را ، دراين سير سرشار از بيهودگي ؛ جشن بگيرد
تا هيچ بودن و بودن زندگي را همزمان به درك نيائي ؛ قادر نيستي نه به ستايش ازآن درآئي و نه مهمل بودنش را به هيچ انگاري
تمامي با توست شريك در لحظات هستي يا مغلوب لحظات گذر كرده وبي رحمانه محروم شدن از لحظاتي كه برتو ارمغاني است

vrijdag 17 oktober 2008

ترس از بودن

در چنگ آنچه كه زيبائي اش مرا به جائي ميكشاند كه گمان ميبرم تنها اين دو دريچه ( چشمانم) است كه اين زيبائي را شكل داده . و لحظه اي به جائي ميرسم كه از اين دو دريچه به هراس ميافتم چرا كه چون خدائي آفرينش گر اين زيبائي است . به هر حال نمايشگر اين زيبائي است و درعين حال بي دوامي اين دريچه حسي از مهمل و آبسورد بودن را در من به ظهور ميايد
پائيز زيباترين را برايم به رقص ميايد همواره

maandag 6 oktober 2008

اينجا حكومت نظامي است

قبل از شروع كنسرت در داخل ساختمان دولن در رتردام به انتظار دوستم ايستاده بودم. جمعيتي كه اكثرا سالمندان بودند گاه به گاه نگاهي به اين " كله سياه" مي انداختند. يكباره پليسي وارد هال شد و جلويم ايستاد: " چرا اينجا هستيد؟ فستيوال هست؟ برنامه امشب چيست؟كوتاه به سئوالاتش پاسخ گفتم و او با سرعت ناپديد شد. خشمي در خود در حال سركشي حس كردم. خشم از خود كه يونيفرم پليس اش مرا مانع شده بود كه زبان باز كنم و بهش بگم به تو هيچ مربوط نيست كه چرا اينچا هستم .
روحم را اين برخورد چنان خسته كرد كه مانع شد كه موزيك بر جانم فرونشيند. همين حس مانع؛ خشمم را بيشتر نمود. با اينحال رعشه اي كه از موزيك به رهبر اركستر مي نشست ، بازتابش را به گونه اي حس ميكردم. حركاتش گونه اي بود ؛ چون فلزي كه از صدائي به ارتعاش در مي آيد و بدنبالش اجزاي ديگري كه به او وصل مي شوند را نيز به رعشه مي اندازد.

donderdag 25 september 2008

druk bezig met ledig geklets

برداشت وشرح كوتاه از يك مقاله
مشخصه يك انسان مدرن در يك جامعه مصرفي اين است كه داراي آزادي فردي است تا در تلاش در اين ميدان آزاد خود را به شكل كامل عرضه بدارد. باشگاههاي ورزشي ؛سالنهاي زيبائي وجراجي پلاستيك نمونه اي از اين تلاشهاي به كمال است كه "چيچك*" آنرا شلاق چرمين مينامد.در پاسخ اين سئوال كه آيا افراد در جامعه مدرن في الواقع آزاد هستند يا خير؟ روانكاو و فيلسوف اسلاوني مي گويد مطمئنا خير! و اين را به خوبي فرويد از همان آغاز دريافته بود و تولد فرديت را كمال سرخوردگي* ناميد. انسان فردگراي مدرن آزاد است كه زندگي كاملي را براي خود شكل دهد و اين تصور كه آزاد است كه شكل كاملي از خود بسازدو فضائي براي خود خلق كند كه ؛ همه امور زندگي خود را به آزادي تحت كنترل خود داشته باشد و نظمي را براي خود تضمين كند ولي را به يك حسي از خالي بودن ميكشاند ؛‌چرا كه با اين توهم خودشيفتگي فرد در تصادم با اين واقعيت قرار مي گيرد كه قادر نيست به اين " من كامل" برسد و براي گريز از روبرو شدن با اين تصادم " چي چك" اصطلاح " حراقي هاي تو خالي" را به كار ميبرد. فرد در هراس آنكه سخني از اين خلاء دروني به ميان نيايد به " حرافي هاي توخالي" روزمره متوسل ميشود كه در بعد تبليغات تجاري ويا در مكالمات روزمره افراد در ملاقات يكديگر به خوبيي اين " حرافي هاي توخالي" را ميتوان به روشني مشاهده كرد..
. ترس و هراسي كه خلا؛ درون را عميق تر و نياز به پركردن اين خلا؛ را بيشتر ميكند
انسان مدرن كه بيش از هر زمان ديگر از تاريخ خود بسيار مشغول و فعال با سرگرمي هاي متنوع است با اينحال بيش از هر زمان ديگري حس بيحوصله گي و كسالت بر او غلبه دارد . اين حس را ميتوان نيزبه حس پرخوري و چاقي كه يكي از مشخصه هاي انسان مدرن است ؛‌مرتبط دانست كه همه ناشي ازرشد سرخوردگي از نرسيدن به من كامل است
Slavoj Ziezk
uiterst frustrerend
super ik
ledig geklets

maandag 22 september 2008

طعنه اي به يك دوست

خلاصه اي از شرح حالم را ميدونه. اينكه بهترين و آرامش بخش ترين دوره از جواني ام را با دوستي گذراندم كه بسيار مذهبي بود ؛ و بزرگترين عشقم كسي بود كه او هم مذهبي بود وآنهم به چشم ديگران مذهبي به شكل ماليخوليائي اش! با اين پيش اطلاعات با سئوالي از او به خود مواجه شدم : " چگونه است كه خودت مذهبي نشدي ؟ آيا به دليل اميال و هوسهايت به مذهب روي نياوردي؟چون هميشه وقتي كه پرسشي را بسيار مسخره بيابم ( موقعي كه فردي مرا بسيار احمق بيابد يا من او را و يا خود؛ خود را احمق بيابم)بدون هيچ انرزي هدر دادني گفتم: نمي دونم ...شايد
اين سئوال از جانب او را درواقع توقع نداشتم وبا تاسف يافتم كه دانش و آگاهي اش با دستگاه فكريش توازني ندارد.سئوال او همان پرسش دوست عزيز مذهبي ام را به يادم آورد. وي نيز گمان ميكرد به خاطر تعهداتي كه مذهب به گردنم ميگذارد؛ از روي آوردن به مذهب سرباز ميزنم .دوستي كه 4 صبح را با نيايش و مناجات نامه آغاز ميكرد و ديدنش در من حسي از آرامش را زنده ميكرد.ولي گمان او نيز درست عكس قضيه بود. دقيقا به اين دليل كه مذهب بار تعهدات و دردها و سردرگمي ها و سئوالها را از دنياي انساني بر ميدارد ؛ مهري در خود به مذهب حس ميكردم و براي پناه بردن به دنياي آنها ؛ شيفته افراد مذهبي ميشدم . و به اين دليل بود كه در دوره اي بهترين دوستم يك مذهبي؛ بزرگترين عشق ام يك مذهبي و عزيزترين كس در خانواده ام يك مذهبي بود و علي رغم آنكه سخت در تلاش بودند كه مرا به دنياي خود بكشانند به جرات ميتوانم بگويم با آنكه بسيار ميلي نهفته در خود ميديدم كه وارد اين دنياي آرام و بي دغدغه شوم ولي هيچگاه نتوانستم خود را از دنيائي كه مرا محكوم به تنهائي در سفر سردرگم و پرمعما و نامفهوم و درك نشدني زندگي ميگرد؛‌جدا كنم.

zondag 7 september 2008

شريك افسردگي

تصادف ....اين كلمه به چه معني است؟ حقيقي بودن تصادف را چگونه مي توان به درك آمد و خردمندي زنجيره بي انتهاي هستي راچگونه ميتوان به استدلال نشست.
حال درنيمه عمر خود (هه هه مطمئني؟!!) به عادت؛ تكيده بر تنهائي خود؛ در حسرت اين كه اي كاش ذره اندوخته اي داشتم( دانش منظورمه بابا!!) كه به مغزم عقب افتاده ام نظمي داده مي شد. بختك تنبلي سالياني است كه انديشيدن به شكل دلچسبش را برمن حرام
نموده. ذهنم براي استدلال كردن و درك مفاهيم بسيار كند شده
به او خيره مي شوم....دنيائي به اين پهني و گستردگي را ...فردي با نگرشي جولانگر اما در عين حال با رفتاري به غايت كودكانه......درمكث اين سدوال از خود كه آيا هرچه دنياي فرد دورنمائي وسيع تر داشته باشد به همان اندازه به كودك بودنش نزديكتر؟

maandag 1 september 2008

خارج از زمان

افسردگي را ميوه سبدي تعارف شده به خود؛ دست بر آن برم
با سكوت پيرهن مهمل بافي را دريده
و در خلسه ام دست و پا زدن " باور" را با كينه توزي نظاره شوم
وحشت خيره شدن بر چشمان بيگانه ام را با سكس حيواني غالب آيم
با عربده بيزاريم را فرياد
بيزاز از روح زمان
كه تجاوزگر من است

vrijdag 29 augustus 2008

هجوم افسردگي

يكي از طولاني ترين دوره هاي افسردگي ام را در گذرم. مي گويند كه درنيمه اول عمر ؛ آدمي به دنبال تجربه كردن و شناخت دنياي اطراف خود و در حال رشد دادن عقده ها و سايه درون خود است ولي در نيمه دوم عمر به خود سرك مي كشي ! دنياي درون بسيار شگفت انگيزتر از دنياي ريتميك با قوانين كليشه اي دنياي بيرون مي شود. دركشف سايه ها و دنياي درون خود به گستردگي وبي پايان بودنش پي ميبري
جالبي آن اين است كه چنانچه به اين دنياي ترس و عقده ها همچنان سرپوش گذاري و منكر شوي به همان اندازه حوضه رشد آنانرا افزون كرده اي ولي اگر بتواني آنها را با ضمير خود آگاه خود هماهنگ كني ؛قادري به كنترل و محدود نمودن آن برآئي
البته به قولي در كاويدن خود ؛ نبايد به اين دل بست كه قدمي به " كامل شدن" برداشته اي چرا كه هيچگاه انساني نخواهي شد كه حس شرم ؛ حرص؛ حسادت؛ خشم وخود كم بيني و نزاد پرستي و....را به نابودي در خود بكشاني. هيچ انساني مدعي نميتواند باشد كه حس حقارت و شرم و اميال هيستريك او بر رفتارش و برخوردش با ديگران بي تاثير است و منعكس نمي شود.
البته و البته ميتواني لجظاتي را خلق كني كه خود را خارج از زمان ومعاني مادي احساس بيابي. من فقط يك بار اين تجربه را داشته ام در تابستان پارسال بيشتر به شكل تصادفي به اين دنيا لحظاتي پا گذاشتم . مي گويم تصادفي چون ديگر نتوانستم اين آتمسفر را دگر بار براي خود خلق كنم. در آن لحظه هست كه به يك سبكبالي و شادي غيرتوصيفي ميرسي يا بهتر بگويم بر تواين حس فرود ميايد. با آنكه سيرفرود آمدن اين سبكبالي را به ياد مياورم. در خود تكيده بودم و از زور خستگي و بيزاري از خود و احساسات و ترسهايم؛ همه رابه ريخته از خود ديدم ولي به روشني نميدانم چگونه اين روند شكل گرفت.. در آن لحظه بود كه حس تچربه نشده اي بر من فرود آمد..

woensdag 27 augustus 2008

من و فرزندم از يك پدر

غرق در يافته ها يا بهتر بگويم ياد گرفته هاي فلسفي اش بود.و با هيجان و بي وقفه سخن ميگفت. شايد از اينرو بود كه گارسون در تلاش براي تلاقي مدام نگاهم با خود بود. چراكه تنها صدائي كه در مقابل مصاحبم كه با زبان ناشناخته اي بلند و با هيجان سخن ميگفت، از من بيرون مي آمد، اين بود:" اوهوم...آهان....جدي ؟!...جالب
هم محله اي دوران نوجواني ام بود و عشق بزرگ زندگيم (علي زردشت) را دورا دور مي شناخت. گوش دادن به حرفهايش بر خلاف عادت معمولم اكثرا كسل كننده نبود برايم. خصوص بازگوئي ازگذشته به گوني بازگشت به خاطرات خودم بود
علاوه بر نگاه دزدانه اي كه به اطراف داشتم؛ به هنگام حرف زدنش بر چشمانش خيره بودم همراه با نفوذ اين سئوال كه بر من واو چه گذشت !!! و چه مي گذرد! در دوره اي از روح جامعه مان پا به بلوغ گذاشتيم كه ناگهان و بي خبري خود را باردار يافتيم. نوجواني كه شاهد رشد جانوري در شكم خود بود ؛ بي آنكه حتي بداند كي و دركجا به او تجاوز نمودهاند. وحال در يافته ايم كه اين موجود ناقص الخلقه كه همواره عشق و نفرتي بر او داشته ايم فرزند پدرمان است . پدري درمانده اي كه علي رغم تعلقات قرون وسطائي اش در فضاي كاذب مدرني خود را يافته بود. و وادار شده بود سركوبگر اميال قرون وسطائي خود شود....و ما نوجواناني كه عشق و نفرت را مي بايست بر كودك هيولا گونه خود همزمان بر خود حمل كنيم
به هر روي آنچه بر نسل من گذشت پيچيده تر از اين تشبيهات است ولي حسي مشترك همه ما را به هم پيوندي انكارناپذير داده . عقده ها و اختلالات رواني مشتركمان

vrijdag 22 augustus 2008

هادي ساعي؛ زنده باشي مرد

http://www.youtube.com/watch?v=dK7TrRtCIgk

هادي ساعي اين ورزشكار كسي هست كه مدال طلاي قبلي اش را به مزايده گذاشت براي كمك به زلزله زدگان بم! بقيه اش را خود خواني و من

donderdag 7 augustus 2008

پرنده با پرنده ؛ بادبادك با بادبادك

مواد لازم براي ايجاد يك رابطه سالم ميان زن و مرد

شناختن و صلح كردن با شيطان درون يا به قول يونگ " سايه " خود. وقتي سعي كني سايه خود را بشناسي ؛ به عبارتي عقده ها و ضمير گاها پليد نا خودآگاهت ، بدين گونه خواهي توانست در قضاوت بر اعمال ديگري شفاف تر عمل كني . درعين حال كه قادري حس شرم و گناه درونت را از خود تا جائي دور كني. خواهي توانست در اين راستا عميق تر وراحتر با جفتت از در گفتگو و صحبت برآئي و از جهتي همانطور كه يونگ معتقد است اين سايه درون هست كه خلاقيت را مي آفريند پس با شناخت اين سايه ميتوان فانتزيهايت را با او فعالانه و بي پروا جامعه عمل بپوشاني.

بالانس و توازن .به همان اندازه عشق نشان بده كه او به تو مي نماياند. همانقدر انرزي بگذار برايش كه او برتو مي گذارد

در حال با او باش.فردا را تضميني نيست بر هيچ اموري حتي رابطه ات با او. دورنما و آينده رابطه را در حد فانتزي براي خود نگه دار

يوگا با او. بيشتر مواقع آدمي براي يافتن آرامش و تنظيم افكار خود بايد تنها باشه ولي چنانچه جفت مناسبي يافته اي ؛ گاها 10 دقيقه با او مشتركا حركات يوگا انجام بده ؛ بدين گونه آرامش و هارموني خاصي به روابط خود خواهيد داد. به نظر من جدا از سكس ؛ بهترين و لذت بخش ترين فعاليت روحي - جسمي مشترك يوگا هست. يعني مقام نخست سكس بعد يوگا

البته روابط بر دو بنيان شكل ميگيره .روابطي هست كه بنيانش بر اين است كه با او هستم پس به او علاقمندم وديگري بر اين بنيان كه علاقه به او دارم پس با او هستم .شايد بر اساس استدلالي ملا حسني فرق چنداني با هم نداشته باشند ( ازاين نظر يا از او نظر)‌ولي تفاوتش از پرواز در آوردن بادبادك هست تا پرواز پرنده.البته من ايرادي نمي بينم كه برخي به بادبادك قانع هستند . چرا كه نه؟! اگه راضي هستي.

woensdag 6 augustus 2008

Father nature

امروز يكي از دوستان قديمي ونزديك پسرم بعد از سالها كلنجار با سرطان استخوان ، فوت كرد. لنگه خودم گوه بارش آوردم . اگر حسي عميق بر او بنشيند ، ميدانم اصلا مايل نيست با كسي در ميان بگدارد ؛ حداقل در همان لحظه! از اينرو قصد بر پنهان خبر داشت ولي لحظاتي بعدخبرفوت از تلفن ؛ دوست ديگرش با چشمان خوني جلوي خانه سبزشد و بر عكس پسرم آشكار بود با درماندگي با حرفهايش نشان داد كه سخت نياز به آن داره كه در آغوشش بگيرم. فشردمش و بوسه اي بر پيشاني اش زدم
اين اولين تجربه اش در رويائي نزديك با مرگ است و شك ندادرم تا به آخر عمر چگونگي برخوردش با اين حادثه بر ديدش به مرگ تاثير خواهد گذاشت.

maandag 4 augustus 2008

پارادوكس عمر

در دوران جواني با كوله باري خالي از تجربه در ارتباط گيري با آدمها جرات عمل فراواني داري ..بي وسواسي هر كسي ميتواند بر خاطراتت نقشي زند و بر دلت زخمي! ولي دوراني ميرسه كه با انباني از تجربه؛ علي رغم آنكه در توانت هست كه با آدمها به گونه اي تنظيم رابطه كني كه زخمي بر تو ننشيند و چه بسا توان آن هست به هر شكل و فرمي اين ارتباطات را مسلط باشي ولي شايد به خاطر همان تجربيات؛ ديگر رغبتي در خود نمي بيني كه با هرفردي حتي سلام عليكي كني! حالش ديگه نيست....خصوص آدمهاي " كپي شده " را تجربه كرده اي و بسيار با وسواس اجازه كسي ميابد كه خود را حك زند برخاطراتت...اين وسواس تا به آنجا درمن پيش رفته كه حتي بوي آدمها نيز ميتواند در ارتباط با آنها نقش بازي كند

zondag 3 augustus 2008

دلم به حال معاني مي سوزد

مرز اميد با رويا و آرزو....ترس با عقده.....سرخوردگي با خشم.....عشق با خودشيفتگي.....نااميدي با افسردگي.....تنهائي با درحصرجمع بودن.....عطش به هستي با پرسه زدن در نيستي.....بودن در "حال" و در زمان ديگري ولگردي كردن..................چگونه ميتوانم به كلمات اعتماد كنم؟

دلتنگي براي حال

اوج گرفتن پرنده را سربلند كردم و به هيچگاه هستي سفري

woensdag 30 juli 2008

واقعي يا تخيل

بالاخره احساس ميكنم آماده هستم كه داستان زندگي ام رو به نوشته در بيارم.خيلي دوست دارم با طنز بنويسم ولي گوئي شبحي مانع از اين است. بيشتر وقايع كمي تخيلي به نظر ميرسه ولي اينقدر توانائي نوشتن در من نيست كه تخيلي بنويسم. تمامي اتفاقات رخ داده هست .علت تخيلي به نظر آمدن حوادث از آن روست كه هميشه در زندگي ام سر به هوا؛ بي قيد و بي برنامه و تابع احساساتم بودم
گرچه كساني مرا ماجراجو مي بينند ولي هيچگاه به دنبال ماجرا نبودم بلكه ماجرا هميشه در تعقيبم بوده است
به هر روي غرض از شرح حال نويسي به جا گذاشتن آن براي بازماندگان خودم (فرزندم) هست نه حال نشينان

vrijdag 25 juli 2008

طپش كسالت آور

تو كه اداي يك انسان درون گرا را در مياري و در افكارت كز كردي ؛ چگونه است كه مدام قهقه سر ميدهي؟:
" ميخندم پس هستم"

dinsdag 8 juli 2008

سايش ها

زير باران
اشكهايم را با نم نمش يكي كردم
چه ناتوان خود را مي بينم
ناتوان در سر حد آنكه
ناتواني را به هيچ ميگيرم

zondag 29 juni 2008

خالي

. پر؛ پراز گوهاي مصرفي...تا سرحد تركيدن...بيش از اين پرشدن را ممكن نيست.....بناي اين "تمدن" بي ترديد در حال كندن گور خود است .
سال 2012 كوچ خواهم كرد....ميدانم خالي بودنم در هيچ مكاني پرنخواهد شد..ولي اضطراب اينكه روحم را به حراج خواهم گذاشت را نخواهم داشت.
.در هر كجا كه باشم در خود حبس باقي خواهم ماند؛ اميدوارم البته كه همچنان حبس باقي بمانم

woensdag 18 juni 2008

ارضاِ؛ تخمي

صحنه هائي كه به هنگام جلق زدن در سرت گام ميزنند، بهترين وسيله و ملات براي تحليل رواني خود است
برادرم...بيگمان سخت دلتنگش هستم. ..بسيار خودخواهانه .تنها نوازشهاي او برايم دلنشين و حقيقي مي آيد.خسته از ارتباط با آدمها! از اين آدمهاي قلابي..آدمهاي دريده وبه ظاهر شرمگين ..مغشوش و آشفته ام
آشفته و سرگردان از سايه خود...خشمگين م ..خشمگين ازوجود بار مسئوليت درمقابل فرزندم

dinsdag 10 juni 2008

غبار حسرت

يك ماجرا....يك درد......يك «اگر»....خلا ميسازد كه تو را در گردابي تا به آخر عمر ميچرخاند و ميچرخاند
آه

donderdag 29 mei 2008

انسان

وي را محكوم به تنهائي است.تعقل و انديشيدنش او را درحبس خود دارد.تنها مرحم او بازگشت به غرايزش هست
و آنگاه كه براي فرار از تنهائيش به هر وسيله اي چنگ ميندازد چه رقت انگيز ميشود
http://www.youtube.com/watch?v=of3ZdK8aKqQ&feature=related

donderdag 22 mei 2008

شاعر هميشه مست

The Stranger


tell me,
enigmatical man,
whom do you love best,
your father,
your mother,
your sister,or
your brother?
I have neither father,nor
mother, nor sister,
nor brother.

your friends?
now you use a word whose
meaning i have never know.
beauty?
I could indeed
love her, were she a Godess and Immortal.

Gold?
I hate it as you
hate God

Then what do you love,
extraordinary stranger?
i love the clouds,,,,the clouds that pass,,,
up there..up there...the wonderful clouds!

woensdag 14 mei 2008

نئو- هيپيزم

البته اينان نسبت به محيط زيست و زندگي فرديشان بسيار مسئولانه تر برخورد ميكنند اما تلاششان براي جدا كردن خود از اين سيستم با هي پي ها مشابه است. اي كاش تب اين جنبش نيز بالا ميگرفت و بسياري خود را از اين هيستري مصرف و اشباغ آزاد ميكردند
آخر با چه نگرشي ميتوان اين واقعيت تهوع انگيز را توجيه نمود كه با غذاهائي كه بدور ريخته ميشود به راحتي ميتوان انسانهاي گرسنه روي زمين تغذيه نمود. . اين فقط ساده ترين فكت تاريخ سياه عصر ماست .بگذريم از فروش اسلحه و شكاف مضحك ثروت و بلائي كه بر خانه ما ؛زمين ميرود

zaterdag 10 mei 2008

ناف

جسم و ذهن تمامي آنچه بر او گذشته را بي نقطه اي جا انداختن بر خود ثبت مي كند و تنها روح ست كه دست نخورده از زمان و
مكان ؛جاودان باقي است
چنانچه گاه به گاه توانستي بر او پناه بري و خود را از ذهن و جسم آزاد كني ، تنها آن "گاه" است كه خوشبختي وشادي كه سزاورش هستي را حس خواهي نمود.

woensdag 30 april 2008

آنارشي

چه دلگيرن اين اجناس ارزون....و چه تهوع انگيز جنسهاي لوكس

maandag 28 april 2008

شهوت

همواره تماس با آدمهاي بسيار نابكار خوشايندم بوده وهست....شبي چون كودكي به گريه آمد و با هق هق ازاينكه مجبور شده بود زن و كودكاني را به بابت نپرداختن بدهيشان از خانه شان بيرون كند بسيار اظهار شرمساري و رنج نمود...اشكهايش دروغين نبودند اما همين
اشكها نشان از لذتي بود كه در لحظه تخته كردن خانه آن زن برده بوده

donderdag 24 april 2008

آدم آ

دنياي آدمها پر از طنزه! همه در حسرت نبود چيزي در زندگي شون مينالن.درست براي چيزي فغان سر ميدن كه خود مانع اصلي رسيدن به اون هستند.

zondag 13 april 2008

سقوط !!!!

امپراطوري كه بردگانش ؛سكوت....سلاحش؛ آزادي وقلمروش هستي انساني است.

dinsdag 8 april 2008

هراس

از كيسه پلاستيك شناور در هوا

donderdag 21 februari 2008

آه و نفرين بر جاذبه زمين

بدآ به حال كساني كه براي خود پير هستند



maandag 11 februari 2008

بطري توهم

براي اولين بار است كه اين حس بر من مي نشيند. نمي دانم اين همان حسي است كه عشق مي خوانندش؟!! حسي آزار دهنده روح كه مغز را چون خوره اي به تسخير مي گيرد.نشانه هاي اين حس يا بيماري ؛ آشفتگي؛ پائين آمدن تمركزحواس؛ فرورفتن در روياهاي تكراري در طول روز؛سر در آوردن خاطره ها چون تلمبه چاه بي پايان اشكها ؛ بي اشتهائي و پائين آمدن فشارخون و درنهايت گريزاندن و گريختن از آدمها.....تا آنجا ميدان به اين حس مي دهي كه تورا درلبه پرتگاهي كشانده وآنجاست كه خطر اين حس ويرانگر به چشم مي بيني ودر مي يابي كه بايد آنرا دفن كني.
بدين منظور تصميم گرفتم اين حس را درانباري جاي دهم وبه اين نشان شرابي را در انباري خانه گذاشتم تا براي خودش خاك بخورد.
جالب اينجاست كه اين «عشق» همراه با آن عشق بود. عشقي كه نشانه هايش كاملا نقطه مقابل اين بود و آن را نيز براي اولين تجربه ميكردم. آن عشق حسي از رهانيده شدن از نيازها و ترس ها برايم داشت و اين عشق در من نياز به عشق ورزي و خواستن را شعله مي كشاند.
باآن عشق خود را درزنجيره هستي وصل شده مي ديدم و با اين عشق خود را در زنجير زندگي و خواسته ها مي بينم.
به هر دو حس شديدا نيازمندم ولي ميدانم كه به هيچيك نخواهم رسيد.اين هم يكي از پارادوكس هاي پوزخند زن هستي ماست.

dinsdag 5 februari 2008

نگون بختان

كساني هستند كه مدام در پرس وجو وزيرسئوال بردن احساسات خودند و اينگونه با بناي ديواري از شك مانع ازلذت بردن از احساساتي كه بر آنها مي نشيند مي شوند.
به ياد مياورم اولين باري كه پسرم را ديدم حس ترسي قبل از آنكه بگذارد لذت نگاه كنجكاو اين موجود بر دلم نشيند ؛مرا به شك احساسات بي شروط مادري كشاند...اين حس همچنان بر من سنگيني مي كند .ترس اينكه سرنوشت او را به گونه اي خداگونه من رقم زدم .ترس از اينكه قبل ازآنكه به او عشقي داشته باشم؛ حس مسئوليت و تعهد است كه مرا وا ميدارد كه بر او عشق ورزم ؛ ترس از اينكه با آمال هايم بايد وداع كنم و چه خودخواهانه در اين ايام سرخوردگي هايم را به گردن او ميانداختم.؛ بي خبر ازآنكه موجودي دركنارم دارم كه وجودش بردباري ؛مزيدن عشق؛ فخر و تجربيات پرباري برايم به ارمغان دارد.
وحال بيش از 18 سالي است در روابطمان تمامي حس هاي انساني را چشيده ايم. مدتي بود كه نفرتش نسبت به خود را در چشمانش به وضوح ميديم. هرآنچه براو گذشته بود ..نبود پدر...حس شك در عشقم به او .....وهمه آن دردهائي كه لازمه گذاراز نوجواني است را ؛ ناتواني هايش ..گمگشتي هايش...دردهايش...ترسهايش....خواستني هاي دست نيافتني اش را گاه بيرحمانه و گاه به حق بر گردن من ميدانست...ومن نيز از سوئي گاه از سر حس مسئوليت و گاه از سرلجاجت و خودخواهي در پي كنترل او بودم
و الان به اينجا رسيده ايم. به وضوح هر دو دريافته ايم روابطمان درفاز ديگري جاي گرفته...من آموخته ام كه بند ها را رها كنم و او با دريافت اين...درپي آن است كه با شناخت من ...با دريافت دنياي فكري و خلوت هاي درون من پيوندي را با من شكل دهد.چند روز پيش در ايام فستيوال فيلم به تماشاي فيلم پرسپوليس رفتيم....صحنه اي از فيلم بود كه به شكلي مرا به يادش آورد و چنان دستانم را بر دستانش در سينما فشرد كه تا به حال اين ابراز مهر او به خود را سراغ نداشتم.
و حال در تاسف اينكه چرا خود را به ترسهايم وا دادم و اينهمه لذت عشق مادري را با سئوال پيچ كردن خود برخود حرام داشتم
به اينگونه حتي ازعشق ورزيدن به ديگران و مردان زندگي ام خود را محروم كردم.با اين سئوال كه آيا واقعا اين حس عشق است يا حس نياز به عشق !! آيا اين حس مهرورزي است يا صرفا ترس از تنهائي

zaterdag 26 januari 2008

از سارتر تا بودا

تهوع از بار هوسها و اميال كجا....آزاد شدن از اين هوس ها كجا....آنچه كه بوديسم آنرا " نيروانا" ميخواند.همان آخرين مرحله (مرحله چهارم) دستيابي به حقيقت كه رهائي مطلق از خواسته هاست.
نيروانا همان جاودانگي است ..ناميرائي...نه به معناي مادي آن...بلكه رها شدن از هوس ها واميال...آنچه بوديسم از آن به عنوان هوس ياد ميكند برايم بيشتر چهره ترس دارد...رسيدن به حقيقت چهارم....بسيار دور ميايد...اما قدردان از اينكه به مرحله دوم حقيقت كه همان دليل رنج انساني است را يافته ام.
براي رسيدن به نيروانا 8 مسير را بايد پيمود. اين هشت مسير رابه درك من در سه اصل زردتشتي ميتوان خلاصه نمود. اما بوديسم پيچيدگي خاصي از آن به دست ميدهد. كتابي در دست دارم كه هنوز به بيست صفحه اولش هم نتونستم برسم زور زدن به درك گفته هاي بودآ از صد تا زور زدن اتاق زايمان برايم سخت تر ميايد:
aldus sprak de Boeddha....De Breet & Jansen
درضمن كشف پرادوكس شكوهمند بودآ چه وجد آوراست: هيچ ميرائي نيست و هيچ وچودي ناميرا نيست..همه در يك اتصال جاودانه ايم. مي ميريم تا به ديگري دهيم. نه تولدي و نه مرگي...كه بودآ‌ از آن " زنجيره شرطي وجود" ياد ميكند

zondag 13 januari 2008

بلوغي

به درك ديگري از وجود؛هستي ؛ جهان يا هرچيزي كه اسمشو ميذارند رسيدم ......كاش حوصله يادداشت اين روند حس ودرك ..درك و حس را داشتم..... مينوشتم و مينوشتم ...براي بعدهايم فكر كنم بازگشت به اينهمه جالب باشه
جهان را چون حلقه هاي بي انتهاي كروموزمي ميبينم كه همگي داراي يك روح هستند ..روحي بي انتها..روحي كه با ذهن خود گمان ميبريم در محدوده فكري و اندامي جاي دارد.گره درك اين اينجاست كه گاها مرز ذهن را با روح يكي ميپنداريم...و مرزذهن با جسم را. اما ذهن كجا و روح كجا!!!!!....بايد خيره شد به آسمان..به ستاره ها..به دريا...به جنگل ..به تك شاخكي و يا برگي...بايد خيره شد با بوئيدن ...ورها شد ازدنياي ترسهاي خود! آنگاه وصل به بي انتهائي را خواهي چشيد
" غيرقابل درك ترين امر همان درك كردن ماست"
انشتين

dinsdag 1 januari 2008

محكوم به زندگي

2008
آميزش هرچه بيشتربا طبيعت
افزايش اوقات ورزش
عادت دادن خود به كتابخواني
افزايش رابطه با آدمها به شكل افقي. ديگر به دنبال رابطه عمودي (عمق) نخواهم گشت .خود بايد بيايد
چوس خوري براي رفتن و گشت و گذار در هند
قدردان 2007
قدردان از اينكه اين گفتار را از طريق حس به دركش رسيدم
de geest is de geest van een mens, maar niet de mens zelf. Evenzeer is het lichaam het lichaam van een mens en niet de mens zelf. Geest en lichaam vormen de basis van de mens, niet de mens zelf. Wij kunnen dus de mens bij de analyse niet vinden, met niets concreets vereenzelvingen. Ook enkele hedendaagse fysici zeggen dat er vanuit het standpunt van de kwantumfysica geen werkelijkheid bestaan, Wanneer wij heel percies en heel diep zoeken naar het betreffende verschijnsel ,dan is het niet vinden. (Dalai Lama)
روح آدمي روح اوست ولي نه خود او! همچون اندامش كه اندام اوست ولي خود او نيست. روح و بدن جزوي از اوست ولي خود انسان نيست . آدمي را با تجزيه كردنش نخواهي يافت .به اين معني كه با تجزيه او جوهر و ماهيت مشخصي را به دست نخواهي آورد. حتي برخي از فيزيكدانان بر اين اعتقادند كه چنانچه از زاويه علم كوآنتوم بنگريد واقعيتي وجود ندارد .هنگامي كه بسيار عميق درپي جزئيات پديده اي برويم..قادر به يافتن آن جز آخرين نيستي
ترجمه اش اينور و آنور شد . دست خودم نيست . دوست دارم تجاوز كردن را