vrijdag 30 november 2007

paradox

آدم جنگلي و بسيار ابتدائي خودم رو ميدونم. از اين جنبه كه بسياري از موازين وكليشه هائي كه در روابط آدمها پذيرفته شده وغيرقابل رد كردن و تغيير به نظر ميايند براي من به شكل بسيار ساده قابل پذيرش نيستند.بدوي هستم به اين معني كه سردر نميارم كه چرا اينهمه ارزش تلقي ميشه در جائي كه مفهوم حقيفي نداره.
گاهي به عمق اين موازين و پرنسيپهاي معمول در بين آدمها(در فرهنگهاي مختلف) ميرم و درپي دريافت هدف اين موازين و وزنه زني آن برميام و در نقطه اي مي بينم بسياري از پرنسيپها پوك پوك هستند و درمقابل مني كه بسياري از برخوردها وارزشهام نشان از بي پرنسيپي ميايد..در نقطه اي بسيار وزنه سنگين تري داره (به لحاظ پاينبدي به ارزشهاي ساده و اصيل انساني) و دقيقا در همين نكته هميشه روابطم با آدمها لنگ ميزنه و به قول معروف اكثرا آبم توي يه جوب با اطرافيان نميره وگاهي درنقطه اي چنان وحشيانه رم ميكنم كه براي دهن كجي به اين همه شكلكها كلماتي به كار ميبرم كه برق از سر طرف بپره
پ.ن.1جوابي صريح به جناب محترمي كه تلفني صحبت كوتاهي داشتم
پ.ن.2سگ برينه به پرنسيپ وروبط حاكم بر ايرانيان

zondag 25 november 2007

سرزمين اعجاب

ازديدنم گوئي كمي معذب گشت..نيم قدمي به عقب رفت .لبخندي با مهربرلبانم نشاندم ... دست دراز كردم وگامي بلند به جلو برداشتم به جبران ! واو چنان دستم را فشرد كه به ياد ندارم هيچگاه به هنگام دست دادن اينگونه دستانم فشرده شود
.
زني بسيار بسيارحذاب و زيبا مي آمد با آرايشي كه نشاني از هنرو سليقه خاص ...نامعمول وگيراي وي بود.تا به حال نديده بودم اينگونه ماهرانه مزه مصنوعي برچشم كسي را وخط چشم !وقتي درتخت مخصوص دراز كشيد چشمم برسينه هايش ثابت ماند به اغراق يقه گشوده اش را بيشتر به پائين كشيد.سينه هائي هميشه برافراشته حتي به هنگام خواب !در تمامي طول بردن موهاي صورتش با حركات وولهائي كه درصندلي ميخورد آشكار بود كه به هربهانه اي بدنبال نمايش بدن گندمي و براقش است . شكمش بسياربسيار زيبا بود با حلقه اي آويزان برناف ! بي آنكه خطي از ماهيچه برشكم آشكار باشد بسيار تخت و بي چربي مي آمد. انگاري از مرمرتيره اي ساخته اندش .نه استخواني معلوم بود نه ماهيجه اي ونه چربي برآمده اي! تخت تخت...براق براق
!
بعد از ساعتي از تخت بلند شد .بسيار دست ودلباز ميامد براي زيبائي خود. كرم بسيار گرانقيمتي را بي ترديدي خريد و پول مضافي را پين كرد.به هنگام پين كردن كمي به جلو خم بود.درست بالاي وسط قاچ كون تاتوئي داشت كه به وضوح قابل ديدن برايم نبود حدس زدم يه توتم سرخپوستي بايد باشد. دامن كش داربلند و چين داري چون دامن هاي سنتي ديار خود(آمريكاي لاتين) برتن داشت. چنان برجستگي هاي زيبائي داشت كه اين دامن كه اكثرا برتن زار ميزند و بي قواره ميايد .... برجستگي هاي او را جذاب تر واسرارآميزتر كرده بود. براحتي ميشد انگشت اشاره را زيركش دامن جاي داد و برقاچ كون لغزاند ...ووووالاااااااا.....دامن ليز ميخورد ميامد پائين ! با آنكه دامن بسيارگشاد بود ( احتمالا به منظورپهنان كردن آلتش) ولي همچنان برجستگي هايش را ميشد به وضوح حدس زد.كوني به براقي شكمش با برجستگي ميزون بدون آنكه باسن را پهن بنماياند.
بعد از پين كردن با آن صداي دورگه و جذابش با انگليسي مسلط با پرحرفي زنانه تندتند شروع كرد از خود گفتن...از گوآتمالا بود.تا اينو گفت...گفتم:ووا...ميستريس لند...دوست داشتم كنايه وآيروني حرفم را بگيرد ولي بي شك نه!‌در اين مواقع دوست دارم فرياد برآورم كه اي بابا!!! مرا درياب!!!( اندامي زنانه چون اسطوره هاي باستاني .. مرموز.... با آلتي مردانه)!وي همچنان بي وقفه ادامه داد.... .بوتيكي در آمستردام داشت. از رستوران ايتاليائي فلان خيابان خوشش ميامد و الان حسابي گشنه بود و ميخواست بره يه پرس حسابي پاستا بخوره...دوست پسرش مديرفلان جا بود...همينطور داشت ميگفت كه رئيس به نشان آنكه وقتش به سرآمده بلند شد و او نيزباحرص زنانه اي شكلاتي را از روي ميز برداشت و باولع بازكردو بر دهان گذاشت . برخلاف ورودش قدمي بلند به سويم برداشت و اينباربسيار زنانه بدون فشردن دستانم دست داد و همزمان با هم گفتيم: نايس تو ميت يو...كه او مجبورشد با مكثي ادامه بده: توو......دردل گفتم بي صبرانه منتظر جلسه بعد هستم كه با خط بيكيني ات مشغول شوم . باشرحي كه قبلا رئيس داده بود ميدانستم آلتي زن پسندي دار
د.
در خصوص او كمي شك دارم ولي ميتونم تصوركنم براي عده اي از اين افراد داشتن آلت مردانه چه عذاب دهنده و شرم آوراست ..چون پري دريائي زيبائي كه در سرزميني خود را ميابد و يا پرنسسي كه قوزي بر پشت را بايد با خود بكشد

dinsdag 20 november 2007

آمستردام..آمستردام

حال و هواي ديگري است....در سرماي بي رگ هلند ...آنجاهمچنان گرماي خاص خودش را حفظ مي كنه
مدتي است براي آموزش كوتاهي مدام به آنجا ميرم....ساعت 7 شب اگه با حال خسته و كوفته در رتردام گير كنم و مجبور به گام زدن در خيابانهايش خصوص در اين فصل باشم به زمين و زمان فحش ميدم ....ولي درآنجا تازه سرحال شده و هوس دارم تا نيمه هاي شب خيابانهاي دراز شيب دار و باريك آن پرسه و در سنگفرشهايش گام زنم و ازپلهاي كانالهايش گذركنم.نور قرمز پشت پنجره هاي كوچك و نه چندان تميزش وصندلي معمولا ساده آن هويت مرموزي به آمستردام بخشيده .گاها در آن وقت صندلي خالي است و اين پشت پنجره را مرموزتر مينماياند.
بسياري ازآداب و رفتارهاي اجتماعي آمستردام خاص همانجاست و در شهرهاي ديگر هلند مثلا رتردام آنرا بسيار بي نزاكتي و ضد اجتماعي و سنگين و غيرقابل پذيرش قلمداد ميشه از طرز لباس پوشيدن گرفته تا رفتارهاي ترافيكي..مثلا دوچرخه اي كه به هيچ چراغي مجهزنيست در تاريكي با سرعت از جلويت ميگذرد بي آنكه هيچ يك از طرفين وقعي بنهند....هيچ قضاوتي در خصوص هنجارهاي اجتماعي درآنجا ديده نميشه...آنارشيست رفتاري درفرم بسيار صلح آميزآن
تك ساختمانهاي غول پيكر ومدرن چون نخاله هائي درميان ساختمانهاي ديگربه زور جاي گرفته اند. ساختمانهاي ريزو باريك و سربه جلو خم كرده اي كه درگذر تاريخ برپا و مقاوم ايستاده اند.
آمستردام در يك كلام براي من چون نويسنده و هنرمندي مي ماند كه علي رغم شهرت و ثروت و هياهو كه ناشي از توانمندي اش است همچنان خلوت نشيني و هويت خياباني (مردمي) خود را حفظ كرده.‌

zondag 18 november 2007

ILLUSION

گاه لحظاتي كه قصد به تمركز به خود دارم و درتلاش گريز از دنياي پا در هواي بيرون ...جرقه هائي از احساسات ولمس تجربيات ناآشنائي بر من مي نشيند...گاها خود را پابرهنه اي مي يابم كه در گام زدن خود سنگلاخ هاو سنگ ريزه هاي داغي را زير پاي خود حس مي كنم....گاه به وضوح صحنه هاي بر ذهنم مي نشينند. ...زني با پوست تيره آفتاب سوخته ....زني به ظاهر عرب با موهاي محعد

گاه به شك مي افتم كه شايد به واقع درست است بنا به اعتقاداتي كه روح انساني اجتناب ناپذير و بي وقفه در تاريخ سرگردان است.

zondag 11 november 2007

درام پرست

برخي آدمها سر به كون هستند.....كارشون بر عكس قوانين و ريتم معمول روابط آدمهاست. بي اختياري مدام در زندگي بدنبال درام مي گردند. از اين حس دردآور لذت ميبرند.از افرادي كه رابطه آرام و بي دردسري با آنها خواهند داشت شديدا گريزانند و ارتباط گيري با اين افراد احساس خلا و وخفه گي ميگيرند.....به شكل غريزي بدنبال افرادي هستند كه فاجعه سازند.
در پروسه ارتباط گيري با افراد قبل از آنكه آنان را بشناسند بسيار با آنها صميمي ميشوند و بعد كه افراد را شناختند بسيار باآنها بيگانه شده و با آنها غريب ميشوند
چه منظر زيبائي است طبيعت در پائيز و دريا در خروش!

zondag 4 november 2007

آزير خطر

وقتي مدتي سكس نداشته باشم...عقده ها و سرخوردگي هام قلپ قلپ ميان رو آب ! مثه سگ ميشم...طنز قضيه اينجاست كه در اين مواقع شانسم به زير ميافته ... چون كسي جرات نزديك شدن بهم رو نداره! از سرعقده به همه از سر تكبرو تحقير زير چشمي از نظر ميگذرانم و سلام ها را يا جواب نميدم يا زيرلبي و بي توجهي....چشم ديدن زنهائي كه از چهرشون معلومه سكس خوبي شب پيش داشتند رو ندارم .مردهائي كه در اين مواقع فكر ميكنند شانسي پيدا ميكنن و فكر خام رو در سر ميپروانند كه براحتي قابل دسترس هستم....بيلاخ!!! ...بيلاخ دوبله
چند روز پيش مثلث دختر زيباروئي رو شاهد بودم ...حسابي حشري شدم ..تا حالا با همجنس خودم نبودم ولي بدن خودم رو ميشناسم...خوابيدن با همحنسم چيزي مثه جلق زدن احتمالا برام هست و اون شناوري و اكس تسي جسم و روح كه با مرد ميتونم دست يابم رو واسم نداره!