donderdag 25 september 2008

druk bezig met ledig geklets

برداشت وشرح كوتاه از يك مقاله
مشخصه يك انسان مدرن در يك جامعه مصرفي اين است كه داراي آزادي فردي است تا در تلاش در اين ميدان آزاد خود را به شكل كامل عرضه بدارد. باشگاههاي ورزشي ؛سالنهاي زيبائي وجراجي پلاستيك نمونه اي از اين تلاشهاي به كمال است كه "چيچك*" آنرا شلاق چرمين مينامد.در پاسخ اين سئوال كه آيا افراد در جامعه مدرن في الواقع آزاد هستند يا خير؟ روانكاو و فيلسوف اسلاوني مي گويد مطمئنا خير! و اين را به خوبي فرويد از همان آغاز دريافته بود و تولد فرديت را كمال سرخوردگي* ناميد. انسان فردگراي مدرن آزاد است كه زندگي كاملي را براي خود شكل دهد و اين تصور كه آزاد است كه شكل كاملي از خود بسازدو فضائي براي خود خلق كند كه ؛ همه امور زندگي خود را به آزادي تحت كنترل خود داشته باشد و نظمي را براي خود تضمين كند ولي را به يك حسي از خالي بودن ميكشاند ؛‌چرا كه با اين توهم خودشيفتگي فرد در تصادم با اين واقعيت قرار مي گيرد كه قادر نيست به اين " من كامل" برسد و براي گريز از روبرو شدن با اين تصادم " چي چك" اصطلاح " حراقي هاي تو خالي" را به كار ميبرد. فرد در هراس آنكه سخني از اين خلاء دروني به ميان نيايد به " حرافي هاي توخالي" روزمره متوسل ميشود كه در بعد تبليغات تجاري ويا در مكالمات روزمره افراد در ملاقات يكديگر به خوبيي اين " حرافي هاي توخالي" را ميتوان به روشني مشاهده كرد..
. ترس و هراسي كه خلا؛ درون را عميق تر و نياز به پركردن اين خلا؛ را بيشتر ميكند
انسان مدرن كه بيش از هر زمان ديگر از تاريخ خود بسيار مشغول و فعال با سرگرمي هاي متنوع است با اينحال بيش از هر زمان ديگري حس بيحوصله گي و كسالت بر او غلبه دارد . اين حس را ميتوان نيزبه حس پرخوري و چاقي كه يكي از مشخصه هاي انسان مدرن است ؛‌مرتبط دانست كه همه ناشي ازرشد سرخوردگي از نرسيدن به من كامل است
Slavoj Ziezk
uiterst frustrerend
super ik
ledig geklets

maandag 22 september 2008

طعنه اي به يك دوست

خلاصه اي از شرح حالم را ميدونه. اينكه بهترين و آرامش بخش ترين دوره از جواني ام را با دوستي گذراندم كه بسيار مذهبي بود ؛ و بزرگترين عشقم كسي بود كه او هم مذهبي بود وآنهم به چشم ديگران مذهبي به شكل ماليخوليائي اش! با اين پيش اطلاعات با سئوالي از او به خود مواجه شدم : " چگونه است كه خودت مذهبي نشدي ؟ آيا به دليل اميال و هوسهايت به مذهب روي نياوردي؟چون هميشه وقتي كه پرسشي را بسيار مسخره بيابم ( موقعي كه فردي مرا بسيار احمق بيابد يا من او را و يا خود؛ خود را احمق بيابم)بدون هيچ انرزي هدر دادني گفتم: نمي دونم ...شايد
اين سئوال از جانب او را درواقع توقع نداشتم وبا تاسف يافتم كه دانش و آگاهي اش با دستگاه فكريش توازني ندارد.سئوال او همان پرسش دوست عزيز مذهبي ام را به يادم آورد. وي نيز گمان ميكرد به خاطر تعهداتي كه مذهب به گردنم ميگذارد؛ از روي آوردن به مذهب سرباز ميزنم .دوستي كه 4 صبح را با نيايش و مناجات نامه آغاز ميكرد و ديدنش در من حسي از آرامش را زنده ميكرد.ولي گمان او نيز درست عكس قضيه بود. دقيقا به اين دليل كه مذهب بار تعهدات و دردها و سردرگمي ها و سئوالها را از دنياي انساني بر ميدارد ؛ مهري در خود به مذهب حس ميكردم و براي پناه بردن به دنياي آنها ؛ شيفته افراد مذهبي ميشدم . و به اين دليل بود كه در دوره اي بهترين دوستم يك مذهبي؛ بزرگترين عشق ام يك مذهبي و عزيزترين كس در خانواده ام يك مذهبي بود و علي رغم آنكه سخت در تلاش بودند كه مرا به دنياي خود بكشانند به جرات ميتوانم بگويم با آنكه بسيار ميلي نهفته در خود ميديدم كه وارد اين دنياي آرام و بي دغدغه شوم ولي هيچگاه نتوانستم خود را از دنيائي كه مرا محكوم به تنهائي در سفر سردرگم و پرمعما و نامفهوم و درك نشدني زندگي ميگرد؛‌جدا كنم.

zondag 7 september 2008

شريك افسردگي

تصادف ....اين كلمه به چه معني است؟ حقيقي بودن تصادف را چگونه مي توان به درك آمد و خردمندي زنجيره بي انتهاي هستي راچگونه ميتوان به استدلال نشست.
حال درنيمه عمر خود (هه هه مطمئني؟!!) به عادت؛ تكيده بر تنهائي خود؛ در حسرت اين كه اي كاش ذره اندوخته اي داشتم( دانش منظورمه بابا!!) كه به مغزم عقب افتاده ام نظمي داده مي شد. بختك تنبلي سالياني است كه انديشيدن به شكل دلچسبش را برمن حرام
نموده. ذهنم براي استدلال كردن و درك مفاهيم بسيار كند شده
به او خيره مي شوم....دنيائي به اين پهني و گستردگي را ...فردي با نگرشي جولانگر اما در عين حال با رفتاري به غايت كودكانه......درمكث اين سدوال از خود كه آيا هرچه دنياي فرد دورنمائي وسيع تر داشته باشد به همان اندازه به كودك بودنش نزديكتر؟

maandag 1 september 2008

خارج از زمان

افسردگي را ميوه سبدي تعارف شده به خود؛ دست بر آن برم
با سكوت پيرهن مهمل بافي را دريده
و در خلسه ام دست و پا زدن " باور" را با كينه توزي نظاره شوم
وحشت خيره شدن بر چشمان بيگانه ام را با سكس حيواني غالب آيم
با عربده بيزاريم را فرياد
بيزاز از روح زمان
كه تجاوزگر من است