woensdag 6 augustus 2008

Father nature

امروز يكي از دوستان قديمي ونزديك پسرم بعد از سالها كلنجار با سرطان استخوان ، فوت كرد. لنگه خودم گوه بارش آوردم . اگر حسي عميق بر او بنشيند ، ميدانم اصلا مايل نيست با كسي در ميان بگدارد ؛ حداقل در همان لحظه! از اينرو قصد بر پنهان خبر داشت ولي لحظاتي بعدخبرفوت از تلفن ؛ دوست ديگرش با چشمان خوني جلوي خانه سبزشد و بر عكس پسرم آشكار بود با درماندگي با حرفهايش نشان داد كه سخت نياز به آن داره كه در آغوشش بگيرم. فشردمش و بوسه اي بر پيشاني اش زدم
اين اولين تجربه اش در رويائي نزديك با مرگ است و شك ندادرم تا به آخر عمر چگونگي برخوردش با اين حادثه بر ديدش به مرگ تاثير خواهد گذاشت.

Geen opmerkingen: