donderdag 27 januari 2011

در جستجوی تنفس

انسانهاو طبیعت همگی در خدمت ماشینی که هدفش تنها بلعیدن است . ماشینی که با توهم فتح کهکشان ها همه را در سطحی از ارزش خود نزول داده. ارزش سود دهی! آنچه قابل سوددهی نیست ؛ پشیزی ارزش ندارد.
خودخواهی و حرص ؛ تمامی مفاهیم را به وقاحت کشانده ؛ حتی مفهوم انسان و ارزش آن ! نیازهای کاذب ؛ غریزه آزادگی را به بند کشانده. تنفس که پایه حیات ماست ؛ و به راحتی در همین می توان "خوشبختی " را حس نمود؛ خودآگاهی به آن امری بسیار مشکل می آید.

dinsdag 18 januari 2011

وابستگی و هیچ

به همراه توصیفاتی چو "حود" .." اندیشگر"..." تجربه گر".." دریافت گر" یا من این نیز سر برآورده که
...هسته ومرکز من هستم مستقل از دیگری ...این تو نیستی بلکه من هستم .."من " در این نقطه هست که شکل می گیرد. در واقعیت انسان دارای هسته مستقلی از کل نیست. درواقع یک هسته و مرکز وجوددارد که در تاریخ کهن به آن تائو یا خدا می گویند. کریشنامورتی آنرا حقیقت ؛ حرکت و خلاقیت می نامند. چنانچه هستی چند مرکزی بود آنرا یونی ورسم نمی نامیدنش بلکه مولتی ورسم بود. از آنجا که یک کل وجود دارد آنرا یونی می خوانیم که هسته ومرکز است .این بدین معنی نیست که انسان بدون مرکز وهسته هست بلکه بدین معنی است که مرکزیت ما جدای ناپذیر از کل هست.

در امور روزانه عملی آن است که خود رایک مرکز جدای پذیر بپنداری والا زندگی بسیار سخت و تقریبا غیرممکن است .برای بقا در نبردی که آنرا زندگی می نامیم ؛ همه ما به یک ایده و نگرش در مورد خود نیازمندیم. زیستن در جامعه این "خود  "را مستحکم می کند. "خود" یک پدیده اجتماعی است و به هر یک از ما یک جایگاه در جامعه می دهد..مکانی دریک سلسه مراتب. جامعه از طریق همین "خود " ما را هدایت می کند.چنانچه از این "خود" راضی باشیم؛ شانس یافتن درون را از دست می دهیم.
خود گرائی دردها و انواع و اقسام آن را خلق می کند . بدینگونه است که حسی از خوشبختی در ما نیست. و در برابر این حس بدنبال یافتن شیوه هائی هستیم که با آن دست و پنجه نرم کنیم چرا که جامعه تنها اینگونه است که ما را ارزش گذاری می کند. شیوه راه رفتن و خندیدن و به شیوه خاصی رفتار کردن و پیروی از کدها و اخلاقیات خاص....و بدین گونه هر یک از ما تصویری از خود می یابیم. خود همواره در مواجه و تخاصم با دیگران است و این نشانی از عدم اعتماد به خود است . و اینگونه هم باید باشد چرا که خود تصویری است ساخته شده در برابر دیگران . اگردرون تعمق کنیم ....در عمیق ترین مراحل درون نگری..هیچ کس ایده ای از آنجه که هست ندارد. چرا که در این مرحله " هیچ " را می بیند.
بسیاری از ما آگاه از "هیچ" هستیم . و با خود آگاهی از هیچ می هراسیم . هیچگاه جستجو گر این هیچ نبوده و هرگز به عمق آن نرفته ایم. هراس ما را با سرگردانی از هیچ دور می سازد. قادریم بی آنکه نامی برش نهیم آگاه به آن باشیم ؛ بی آنکه از آن بگریزیم؟بی آنکه قضاوتی از آن کنیم ..تنها آنرا درخود حس کنیم. این همان خود آگاهی ست. یا ستایش ،مراسم و آداب و رسوم ..دانش و اشکالی از توهم و ابزارهای وجد آور همچون حس وابستگی به انسان دیگر؛به عقیده یا مرامی  قصد به مسامحه و گذر از "هیچ" داریم.ولی چنانجه تمامی این ابزارها و هراس و اجتناب و فرار را کنار نهاده و بدون نامیدن یا قضاوتی که شیوه سانسوری اندیشیدن مان بدان خو گرفته ؛ آنرا در خود بیابیم؛ انگاه هست که در خود نظر انداخته ایم.

چرا برای خوشبختی به دیگران روی می آوریم. آیا به این علت نیست که در خود هیچی است که گمان می بریم باید برای فرار از آن به دیگری روی آوریم؟ می بایست تنهائی ؛ حس از محدود بودن را با قدرت دیگری غلبه کرد؟ اگر می بایست بر این "هیچ" با یک سیستمی از توانائی ها یا اندیشه و ایده ای چیره شد؛ بنابر این به این ایده یا سیستم وابسته خواهی بود. حس خالی بودن وتنهائی  وامی دارد به فرد دیگری پناه بریم. حتی اگر روشی را برای چیرگی بر این وابستگی بیابیم ؛ همچنان وابسته بر شیوه ای هستیم  . یعنی یک شیوه را جایگزین فرد کرده ایم.بنابراین آنچه که ارزش دارد این است که این هیچ را عریان ببینی و درکنارت حس کنی. اگر به این برسی که هر اندیشه ای در واقع فرمی از وابستگی است ...این عین آزادی ست.د ستگاه فکری ما به گونه ای آموزش یافته که از آنچه که نیست می گریزد. رادیو ؛ کتاب ؛ در جمع بودن؛ حرف زدن ؛ ترجمه کردن(هاها) تفاوتی نمی کند فقط را ه گریزی از این  خودآگاهی  ما از هیچ است
چنانچه این هیج را عریان ببینی به خلاقیتی دست یافته ای که نه از روی توانائی و استعداد است بلکه خلاقیتی است از واقعیت حی و حاضر..حلاقیتی است که با گذر کردن از ترس ها ونیازها ...ازشیوه های اندیشیدن سر بیرون می آورد.

نگاه به هیج عریان به چه معنی است .دریافت افکار واحساساست خود بدون حسی از مقایسه ؛قصاوت و ارزیابی یا هویت دادن . دریافت بدون گزینش وانتخابی. این دریافت به هیچ تکنیکی یا اصولی یا تمرینی وابسته نیست . عاری از هر روند مجازات روحی خود است.انتظاری برای دریافت پاداش نیست.حتی هدف و انگیزه ای در میان نیست ولی به هر حال موقعیتی را این خلاقیت فراهم می کند که از بردگی و وضعیت دردناک روانی خود گذر کنیم. دریافت و درکی که هیچ به درجه دانش و هوش و ذکاوت فرد ربطی ندارد فقط شرایطی در برابرت می یابی که از خلا درون عبور کنی.

.دراین مرحله است که بی معنائی اینهمه مقایسه ؛ قضاوت و ارزش گداری و را در می یابیم ..در این  مرحله وابستگی ؛ عشق و رابطه کاملا رنگی دیگر می گیرد.لحظه ای که "من" نیاز نیست کاری انجام دهد ..مستقیم با این هیچ هستی ..بدان خوشامد می گوئی چون دوستی و نه چون قبل که تمامی انرزی خود را برای فرار از آن صرف میکردی .گوئی از جنازه دوستی پرهیز داری!
بی گمان آنچه که کریشنامرتی در تلاش برای نشان دادن آن است اگر درک و دریافتی خود به شکل شخصی از آن نداشته باشی. کلماتی است مجرد ومملو از تناقضات است...

zondag 16 januari 2011

خالی

به درجه ای برسی که فقط در زنجیره هستی هویت خود را به یابی .عظمتی که خالی ست خالی از هر متد فکری و اندیشیدن ؛ هر گونه احساسی که انعکاسی است از این اندیشیدن... خالی از من وخود. به درجه ای که دیگرشناخت و تصویری از من نباشد. هیچ و ابسورد یت را بیابی....خالی خالی

Het is de waarheid die vrij maakt, niet je pogingen om vrij te zijn. - J. Krishnamurti

کشتن اعداد

در جامعه ای که دارای یک فرهنگ فقیر غالب هست .درجامعه ای که افراد در یک ارتباط هرج ومرج گونه وبی قاعده بایکدیگرند. در جامعه ای که رفتار فردی افراد براساس بی قانونی وجدا از هرگونه پرنسیپی شکل دارد.آیا کشتن و حذف افرادی که به گونه ای دیگر هستند و با پرنسیپ ها و اصول دیگری شخصیت و رفتارشان شکل گرفته بهترین روش برای حفظ قدرت این بی پرنسیپی نیست؟
من گمان می کنم شروع این اعدامها و کشتارهای اخیر جمهوری اسلامی نه از عاجز بودنش بلکه بر اساس این آگاهی است که حکومت بر جامعه عقب مانده ما ؛ باحذف انسانهائی که بسیارمعدود و درصد کمی از جامعه را تشکیل می دهند؛ بهترین شیوه برای دوام خود است .
چه حاکمیتی راحتر و پردوام تر از این که نادان بر نادان حکم رانند؛ .

zaterdag 15 januari 2011

خوب بعد از مدتها به تشویق دوستم به خاطرات یه من دو غاز خود ادامه میدهم.
دیشب خواب شیرین و صوفیانه ای دیدم. خواب دیدم با خری دوستی کردم. وقتی میگم خر به واقع یک خر چهارپا..والا دیدن آدمهای خر که در خواب نه شیرین است و نه خواب است که در دنیای واقع روزانه می بینی...به هر حال ارتباط با او چنان بشاشیتی و حسی از رضایت در من زنده کرد که وقتی هم که بیدار شدم این حس از میان نرفت. با او سخن می گفتم ولی نه بازبان بلکه با حس.....تعبیر من از این خواب این است که شدیدا احساس نیاز به یک دوست دارم . دوستی که عریان مرا ببیند.

zondag 25 oktober 2009

Een lange reis naar huis..Maya Angelou(all childeren need travelling shoes)

پنچمين قسمت از اتوبيوگرافي آنجلو . حزني ، سكوتي همراه با فريادي را اين كتاب با خواندنش منتقل ميكنه...حزن آنچه در تاريخ انساني ما برما خصوص بر سياهان روا داشته شده ؛ سكوتي كه باقدمت و به درازا كشيده شدن اين درد انساني بر لبانشان شكل گرفته و فرياد..فر...ياد اينكه آخر مگر ميشود رنگي دگر داشتن را جرمي قلمداد كرد كه حكم آن به طولاني تاريخ آنان است. به راستي كه تاريخ بشر نمايش طنزي است كه به حماقت ،نمايش درامي را مي نمايد

zondag 11 oktober 2009

دوران بربريت

از خواندن اين نوشته خشمي ..افسوسي و سردردي بر من نشست.خشم از اين همه بربريت و وحشي گري ...افسوس از آنكه دوراني نه چندان كوتاه در پيش است تا فرهنگ ديگري يابيم و سردرد از اينكه اينهمه غيرقابل فهم است برايم! در دوران بسيار سياهي هستيم. با خود فكر ميكنم آيا دوران سياه اروپا ؛دوراني كه قرنهاست پشت سر گذارده اند...دوران تسلط كليسا را ميتوان با دوراني كه هموطنانم در ايران ميگذرانند مقايسه كرد؟ سوزاندن جسد؛ گورهاي دسته جمعي و شكنچه جواناني كه چه بسا به سن قانوني نيز نرسيده اند....
چه چيزي وحشيانه تر از اين است كه اجراي حكم جنايات بدست مردم عادي صورت گيرد
http://peykeiran.com/Content.aspx?ID=7745