zondag 25 oktober 2009

Een lange reis naar huis..Maya Angelou(all childeren need travelling shoes)

پنچمين قسمت از اتوبيوگرافي آنجلو . حزني ، سكوتي همراه با فريادي را اين كتاب با خواندنش منتقل ميكنه...حزن آنچه در تاريخ انساني ما برما خصوص بر سياهان روا داشته شده ؛ سكوتي كه باقدمت و به درازا كشيده شدن اين درد انساني بر لبانشان شكل گرفته و فرياد..فر...ياد اينكه آخر مگر ميشود رنگي دگر داشتن را جرمي قلمداد كرد كه حكم آن به طولاني تاريخ آنان است. به راستي كه تاريخ بشر نمايش طنزي است كه به حماقت ،نمايش درامي را مي نمايد

zondag 11 oktober 2009

دوران بربريت

از خواندن اين نوشته خشمي ..افسوسي و سردردي بر من نشست.خشم از اين همه بربريت و وحشي گري ...افسوس از آنكه دوراني نه چندان كوتاه در پيش است تا فرهنگ ديگري يابيم و سردرد از اينكه اينهمه غيرقابل فهم است برايم! در دوران بسيار سياهي هستيم. با خود فكر ميكنم آيا دوران سياه اروپا ؛دوراني كه قرنهاست پشت سر گذارده اند...دوران تسلط كليسا را ميتوان با دوراني كه هموطنانم در ايران ميگذرانند مقايسه كرد؟ سوزاندن جسد؛ گورهاي دسته جمعي و شكنچه جواناني كه چه بسا به سن قانوني نيز نرسيده اند....
چه چيزي وحشيانه تر از اين است كه اجراي حكم جنايات بدست مردم عادي صورت گيرد
http://peykeiran.com/Content.aspx?ID=7745

zondag 4 oktober 2009

پشت دروازه بهشت

اصطلاحاتي كه در فرهنگ جامعه شناسي و روانشناسي غرب سريع رواج پيدا ميكنه نشاني از اسطوره اي كردن علم و دانش دنياي كنترل كننده امروز نيست؟ يا به تعبيري در خدمت گرفتن علم و توجيه هر پديده اي با علم از براي "غول سرمايه داري "نيست؟
ديشب داشتم يك فيلم مستند ساخت كانال بلزيك تماشا ميكردم در خصوص ضرز و زيان اشعه جي اس ام كه سالياني است از اول پيدايش آن درموردش بحث بوده و گرچه تحقيقات به روشني اين را ثابت كرده ولي چون هميشه با چوب سحرآميز" كنترل" و "سود" نتايچ تحقيقات را بر پرده ابهام باقي گذارده

straling refugees,,,,,electro sensivity


از آن اصطلاحاتي است كه در اين فيلم مطرح ميشه. افرادي كه براي فرار از تحت كنترل بودن به يك زندگي منزوي دردل جنگل پناه ميبرند.واقعا اين سحر كنترل و سود تا به كجا قدرت جادوئي اش را بر انسان پيش خواهد برد؟! سئوالي كه گمانم همگي به گونه اي سحر شده فقط در انتظار پاسخ آنيم بي آنكه خود در باطل كردن اين چوب سحر قدم برداريم

zondag 6 september 2009

هم نفس

پائيزي دگر در راه است.دوستش دارم. اختلال كابوس گونه اي كه با بربريت تمام بر گردش طبيعت روا ميدارند....ميلي را در من ناقوس مي زند. مي طلبم همراه با اضطرابي ...بودن در محيطي كه پيوسته " پيوند" را برگوشم طنين اندازد. پيوند با اين گردش اسرارآميز

گاه خود را بزدلي مي يابم كه براي چشم بستن بر دردها و آشفتگي ها؛ مي طلبم كز كردن در چائي كه چشم بربندم بر آنچه بر ما مي آيد

zaterdag 29 augustus 2009

سركوب جان

صبح دم چشم گشوده از شهوت" شدن".....كفي برسنگفرش مستراح.....
بي نگاهي به آينه....سنگيني تحقيرش ....خالي از جربزه اي ......خيره بر تيغ و قيچي
تكرار ...كابوسي از جنس بيداري ....رنگي بر تمامي
....يك استفراغ سير....يك مسواك حسابي

woensdag 12 augustus 2009

اظهار نظر

چنان به تعفن و گنديدگي اين ديكتاتوري رسيده كه تنها از درون قادر به انفجار و نابودي است.

قبل از آنكه جناح مقابل حكومت خود نيز طعمه اين مافياي خون آشامي كه زائده خود آنان است ؛ شود؛ مي بايست به دست خود اين جناح به شيوه خود آنان (‌با دستان خونين) آنان را ريشه كن سازند. دربه كار گيري اين شيوه نيز تجربه به اندازه كافي هم كه دارند

چرا كه جوانان و دلبندانمان به يك بلوغ فردي رسيده اند كه همچون نسل احمق ما به شكل گله اي وارد ميدان نمي توانند بشوند البته اين بلوغ فردي اينان براي جيران حماقتهاي نسل قبلي لازم است . هرچند كه اين فرديت در جوامع مدرن به بن بست رسيده ولي در جامعه ما گذري است ضروري و اجتناب ناپذير به گمان من

maandag 3 augustus 2009

حزن

سرزمين ام ...روح بزرگ ام ....تا به كي نبردي را بر خود سنگين كني؟....... دلاور مردان جوان با سبز زره يكطرفه ازسوئي .....قوم عقيمان ....آراسته به پريده رنگي كه هيچ رنگي را بر تو نمي تابانند ازطرفي! ومتجاوزان...متجاوزاني كه در توهم تملك تو!‌....روح من!

vrijdag 5 juni 2009

شعر 45 سالگي

my soul says : you are ageless
my mind says : you are 18 years girl
my body,,,what!? ....I cant hear you!

woensdag 3 juni 2009

رقص 45 سالگي

مرا در جائي كه بايد باشم درياب
مرا رهبرباش و ياري رسان
سپاس ازآن تك جرقه هائي از حقيقت كه در سفرم تاكنون بر من روشن نمودي
.........
چه هيجاني است حس آنكه درپروسه بلوغ به جاده اعتماد پا گذاري...اعتماد به پيوندي ناگسستني ات با هستي

zaterdag 23 mei 2009

ستايش

در لابلاي جمعيتي ؛‌نيم تنه اي از او بر جشمانم عيان شد. گردنم را ميزان با آشكار شدن تماتم اش؛كردم. حسي ...حسي آشنا! انسي به او در خود حس كردم ...انسي كه سينه ي عزيزه؛‌مادر بزرگم را در من زنده ميكرد. گرما عصرهاي تابستان تهران..وا نهادن سرم بر سينه هاي بزرگش كه چون گهواره اي مرا بي درنگ به چرت وا ميداشت..چرتي از روي حس امنيت
حس تحسين ام از برافراشتگي اش همراه با دميدن نفسي عميق از روي سپاس شد و در لحظه اي بعد اضطرابي...حس آنكه در آينده اي كه در تاريخ او ومن جرقه اي هم محسوب نمي شود ؛ ناجوانمردانه از ميان برخواهند كندنش

donderdag 30 april 2009

موريانه ها

درد هائي هستند كه هر چه قلمرو دنياي درونت وسعت بيشتري داشته باشد؛ دنياي بيرونت را بيشتردراقتدار دارد.بناي درون هر چند محكم ولي اين موريانه ها پايه هاي بيروني ات را موذيانه ميخورند ...پرتناقض مي آيد و اينگونه هم هست . دردهائي هستند كه هر چه از درون خود را قوي تر سازي ؛ زندگي بيروني ات را بيشتر در چنگال خواهند انداخت
و شايد قضيه را به گونه اي ديگر بايد چيد. به اين طريق كه هر چه زخمي عميق تر باشد ؛ براي گريز از آن به دنياي درونت پناه ميبري و انرزي ات را بيشتر صرف غني بخشيدن دنياي درونت خواهي كرد.

dinsdag 31 maart 2009

Hoog Sensitieve Personen

* آيا آگاه به نشانه هاي ريز اطرافت هستي؟



* آيا به راحتي قادرند ديگران انرزي ات را بربايند?



* بعد از يك روز شلوغ و پر مشغله ميل به تنها بودن در فضاي خود هستيد؟



* كافئين به شكل آشكاري بر شما تاثير دارد؟



* آيا تجربيات دنياي درونت به مراتب بسيار پيچيده تر و غني تر از دنياي بيرونت هست؟



* آيا خوابهايت به شكل حيرت انگيزي پيش گو كننده هست؟



* آيا شامه قوي داري و تنها بوئي خواهد توانست براحتي ميلي يا خاطره و خلقي را در تو زنده كند؟



*آيا موزيك يا هنري خواهد توانست عميقا تو را تكان دهد؟



*آيا سكوت را حامل بار و معناي بيشتري مي داني تا پرحرفي؟



* آيا گاها چنان احساسات اغراق آميزي در تو مي نشيند كه خودت را نيز وامي دارد به تمسخر خود بنشيني؟( مثلا با مشاهده قطع شدن درختي اشك بر جشمانت نشيند)






تست فوق گزينه شلخته وار از كتاب
Hoog sensetieve personen,,,Ealine N.Aron
هست كه اگه واقعا در اين گروه جاي داشته باشي كلي گوئي تست را براحتي به جزئيات خواهي فهميد.






به قول تراپيست ام اين گروه 30 % از مردم جهان را شامل مي شوند ولي «ارون» كه خود پايه گذار اين تئوري درخصوص اين افراد است ؛ 15 الي 20 درصد از مردم جهان را شامل مي بيند. حالا اين آمار چگونه بدست آمده ...اله و علم
ولي بايد اينجا تاكيد كنم كه تفاوت عظيمي ميان اين گروه و انسانهاي به اصطلاح " احساسي " گداشت . چرا كه افراد احساسي فقط جلوي دماغ خود را مي بينند و پيرو منافع احساسي خود هستند و معمولا از هول حليم به ديگ مي افتند. به دين معني كه در پي رسيدن به اهداف خود بسيار مخرب هستند . شكستهاي خودشان را به راحتي به گردن ديگران مي اندازند و بدينگونه مدام در پي تخريب ديگرانند بي آنكه دمي نگرش به دنياي پيچيده و بي انتهاي درون خود داشته باشند. هماني كه صفت بارز اين گروه با ديگران است. من اين افراد را هيولاهاي كوچك مي نامم. آه كه اينا ن چون تلمبه اي آدم را تخليه انرزي مي كنند.
مطلب فوق را در انتقاد به نظر
اضافه كردم. چرا كه ايشان عدم بالانس احساسي را مشخصه اين گروه مي داند كه من آنرا متعلق به هيولاهاي كوچك ميدانم و نه متعلق به اچ.اس. پي

zondag 22 maart 2009

تقويم روح

بارها شده كه زور زدم كه كلمات و جملات كليشه اي كه مكرر بدون انتقال بار و مفهومي كه معمولا در مكالمات رايج است را بنا بر رعايت ادب و رسوم به كار برم ولي گاها نيروئي مرا وا مي دارد كه زبان گاز گيرم؛‌يك نوع زدگي ؛‌زدگي از بي محتوا بودن افسار مي زند مرا و ترجيج ميدهم غير اجتماعي خوانده شود تا رنگ پذير شوم
تبريك سال نو نيز از آن نوع افسارزدن هاست. وقتي خود را وار مي دارم كه تبريك هاي صفحه وار را پاسخ گويم با خود مي انديشم اين رديف جمله هاي گاها زيبا چه معنا و مفهومي براي من يا فرد مقابل دارد؟
در جائي كه خود حسي از " نو" شدن را نگرفته باشم ؛‌تبريك گرفتن بسيار مسخره و متظاهرانه مي آيد برايم!لجاجتم را گاه با طنز نشان ميدهم و گاه با سكوت بي ادبانه و نامتعارف .
تغيير تقويمي و افقي را نخواهم بل يك تغييرعمودي ام را آرزوست.
البته خوشبختانه تقويم سال نو ما ايرانيان با تغييرفصلي همراه است كه باور ندارم حتي اگر هم صرفا در يك خط افقي زيستن كني ؛حسي از پيوندي نا گسستني ميان خود و زنجير هستي را درنيابي؛جرا كه رعشه اش بر پوستت خواهد نشست
به راستي چگونه توان خوش زيست اگر پيوند جهان با "من " روحت را مزه نكرده باشي؟
سپاس دارم وشكرگذار از اينكه خود را گاها در پيوندي مرموز و بي انتها حس مي كنم.

zondag 8 maart 2009

HPS

sensetive intelligentie, Barbara Driessenالهام از

افرادي كه غريزه ( اينستنكت)‌و بصيرت فطري شان ( اينتويشن) از همان كودكي بسيار بالاست و درست به همين خاطر چنانچه در يك محيط پرورشي نامناسب ( كه در محيط جامعه ما شانس آن بسيار بالاست)متولد شوند؛ مدام چون كيسه بوكسي براي ارضا عقده ها وكمبودهايشان از طرف خانواده موردسوء استفاده قرار خواهند گرفت. وبدين گونه در مراحل شكل گيري شخصيت شان اين افراد بسيار به لحاظ احساسي شكننده ميشوند ولي اين نكته را بايد تاكيد كنم كه ميان حساسيت وحس (سينستيو) و احساساست ( ايموشن) فاصله زيادي است و اين افراد از آنجا كه استعداد نهفته در رشد حساسيت خود و كنترل احساسات دارند در دوران بلوغ بسيار سهل تر از ديگران خواهند توانست بر احساسات خود مهار زنند و آنرا تحت كنترل قرار دهند. هرچند كه برخي چون من تازه در سن 40 سالگي به اين بلوغ آنهم به شكل بسيار ناقص آن دست خواهند يافت و علت اصلي آن اينكه در يك جامعه بي سواد و بسته و بسيار كلوني متولد شده ام


يكي از مشخصات بارز اين افراد كه از همان اوان كودكي شكل گرفته اين است كه حسي از دنياي بيرون دارند كه با جستجوي مداوم آنان براي يك هارموني دروني و بيروني همخواني ندارد و اين را به وضوح در خود حس ميكنند و از آن رنج ميبرند و حسي از بيگانكي با محيط در آنان رشد بارزي مي يابد."نرم" ها برايشان قابل قبول نيست و دررفتارشان اين را براحتي بروز ميدهند و بدين ترتيب از طرف اطرافيان براي اين عدم پذيرش به اشكال گوناگون تنبيه مي شوند و معمولا به عنوان فردي مريض اشاره ميشوند .صرفا به خاطر اينكه قابل درك براي اين افراد نرم گرا و گله گرا نيستند. اينگونه است كه شخصيتي مملو از هراس و ميل به عزلت نشيني در آنان شكل ميگيرد.


طبيعت و به خصوص درختان به چشم اين افراد به شكل بارزي موجود زنده اي است كه به راحتي ميتوانند با آن سخن بگويند حتي ميتوانند عشق بازي با درختي را تجربه كنند . يكبار اين اتفاق برايم شكل گرفت كه از روي ناداني و به عادت پرورشي تحقير خود اينگونه تعبير كردم كه از زور تنهائي و انزوا طلبي اينگونه دلبسته طبيعت هستم. ولي اين ارتباط غريب و بسيار دلپذير از اين روست كه اين دسته از افراد صفت متمايزه شان اين است كه از همان اوان كودكي در كلنچار و نبرد دروني براي هماهنگي و بالانس دردرون و نيز درون با بيرون هستند. زندگي در يك محيط شلوغ و مدرن كه مشخصه آن عدم بلوغ حسي و احساسي است چون جام زهرآگيني است كه شكنچه دروني آنان را به همران دارد و معمولا بعد از مدتي نوع وسبكي خاص از زندگي را تا آنجا كه قادر باشند براي خود شكل ميدهند كه بسيار بسيار متفاوت از سبك و رسوم و عادات روزمره ديگر افراد است؛ سبكي كه تا حد توان قصد بر حمايت از مادرمان زمين دارد.


شيوه تفكر اين افراد بيشتر تصويري است و سمبليك . مثالي از خودم از اين تفكر تصويري كه به تازگي در من شكل گرفته ميزنم . دراين اواخر با شكل گيري روند بلوغ مستمر خود با برخورد با اكثر افراد اينگونه متصور مي شوم كه پستانكي بر دهانشان است . انسانهائي كه صرفا در پي ارضا احساسات خود هستند و مدام در حال غر زدن و ناله كردن از ديگرانند وحاضرند براي ارضا خود چون كودكاني بر حريم ديگران تجاوز كنند. زبان اين افراد نيز بيشتر سبكي است خاص آنها و پيرو زبان عام نيستند و گاها فرهنگ لغت خاصي را در روند ارتباطات خود شكل ميدهند. نويسنده كتاب ذكر شده در بالا زبان رايج را زبان افقي و زباني كه مملو از استعاره و سمبول و لايه هاي مختلف معاني است را زبان عمودي مي نامد .زباني كه قبل از آنكه درپي ارتباط رايج با ديگران باشد در پي يك ارتباط روحي است..زبان روح! روياهاي اين افراد نيز اكثر سمبوليك هست و حاوي پيامي پيش گويانه...

البته اين را هم اضافه كنم كه افرادي ازاين نوع چنانچه به يك بصيرت عالي دست يابند ؛ كانالي ميشوند كه قادرند طبيعت درخطرنابودي و همنوعانشان را بسيار ياري رسانند ولي تيپي مثل من هنوز در مرحله زدگي از انسانهاست.

dinsdag 3 maart 2009

امروز در ارتباط با زنان نكته جالبي در خود كشف كردم. هميشه گمان مي كردم كه علت اينكه در مقابل عده اي از زنان ( زناني كه زنانه گي شان غالب است) اينگونه بره وار افتاده هستم به خاطر اين است كه آنان را جدي نميگيرم ولي با حادثه اي دريافتم كه اين اطاعت ووادادگي به آنان از اين روست كه در اينگونه زنان مادري را جستجو مي كنم كه چون كودكي مرا به هر سو كه ميخواهند بكشانند. البته هميشه تنها دوره كوتاهي توانستم اين زنان را تحمل باشم
در هر صورت بايد برخورد و ديدم نسبت به اين زنان تغيير دهم نه آنكه كودك وار دنباله روي كنم و نه آنكه جدي شان نگيرم ونه آنكه سرپيچ آنان را ترك كنم ؛ بلكه بهتر است از آنان بياموزم و سعي كنم ارتباط درستي با آنان تنظيم كنم . حداقل اين است كه مياموزدم كه چگونه به هنگام راه رفتن باسن خود را برقصانم

zondag 22 februari 2009

The Buried life

شعري كه امروز چندين بار خوندم و هر بار حسي لطيف ؛ آرام و زيبا بر من نشاند. گاه اشعاري به راستي اين باور را بر آدم مي نشاند كه تنها شعر است كه پنجره ا ي بر دنياي آدمي مي گشايد.حيف كه قادر نيستم شعر را ترجمه كنم ميزنم شعر را به ك....شعر تبديل ميكنم . ولي عنوان شعر را دوست دارم به زندگي مستور ترجمه كنم تا زندگي مدفون!
تكه از شعر از متيو آرنولد
Alleen-maar dit is zeldzaam
als een geliefde hand in de onze wordt gelegd
als, gekweld door het haastige en schelle
van de eindeloze uren
onze ogen in de ogen van een ander duidelijk lezen kunnen
als ons oor,dat doof geworden van de wereld
gestreeld wordt door de klank van een geliefde stem
schiet ergens in de borst de grendel van zijn plaats
en komt een vergeten harteklop van ons gevoel opnieuw tot leven
de blik keert zich naar binnen en het hart ligt bloot,
en wat we menen ,zeggen we,en wat we willen,weten we
Een mens wordt zich bewust van de stroom van zijn leven
hij hoort het murmelen in de bochten en hij ziet
de weiden waardoorheen hij glijdt,de zon,de zoele wind
...
op zo'n ogenblik.
dringt een wonderbare stilte door in zijn gemoed
Matthew Arnold

woensdag 18 februari 2009

werkelijkheid is de stroom en chaos die moet gekneed worden door elke voorstelling van ieder wil

واقعيت آن طغيان و اغتشاشي است كه با تبلور هر اراده اي چون خميري شكل مي گيرد.( از اين ترجمه ام خيلي حال كردم . دست مريزاد!)

آنچنان از قضايا گاه دور مي نشينم كه "حال " به گونه اي ريز مي شود كه از آن غافل مي شوم.همواره به گونه اي به انتظار آنكه تازگي را تجربه كنم ؛ دوري گزيده ام ولي ديري نيست كه دريافته ام آن تازه شدن نياز به اين كهنگي است .دوري گزيدن از شلوغي و اين درهمي؛ بسياري از من زدوده است

vrijdag 16 januari 2009

عجب كسخلي است اين ملت

آقاي رضا قاسمي در سايتش گاها براي ابراز تعجب خود اين جمله را بكار ميبره" عجب قيامتي است اين ملت!" آياابرازي بيش از اين لازم است!؟ .... كوتاه اما چسبنده




اين روزها با اوج گرفتن وهر چه علني شدن جنايات اسرائيل كه حتي دستگاه موذي تبليغاتي غرب را ديگر قادر نيست كه بر آن سرپوش گذارد؛ از " مبارزين" وطني مي شنويم ( و فقط مي شنويم چرا كه خوشبختانه يا متاسفانه قادر به نوشتن كه لازمه استدلال ؛ حال به هر شكلش هست ندارند)كه كودكانه به دفاع از اسرائيل بر مي آيند. چيزي كه من از اين " ملت" دستگيرم شده اين است كه كلمه " ميارزه" و جاي گرفتن در صف " ميارزين" را مترادف با " مخالف" و بناي " مخالفت " زدن مي انگارند. اين " مخالفان" از همان نوع مخالفاني هستند كه در مخالفت با شاه حتي در ماه هم پاي گذاشتند و عكس " امام" را در آنجا نقش زدند ودرست در دوره اي كه پايان انقلابات جهان خوانده ميشد؛‌" انقلاب" كردند؛آنهم از نوع قرون وسطي اش


اينان از همان تبار مخالفاني هستند كه در دوره اي كه آمريكا همه جهان را شيفته خود كرده بود ( به علت سرعت تحولات اي سي تي و سقوط بلوك شرق) چنان شيفتگي كه "پايان تاريخ " را به گوشها بوق ميزدند؛ نشان " مبارز " بودن را صرفا‌مخالفت با آمريكا مي پنداشتند و حال كه جهان حتي موافقان شرمگين آمريكا نيز از آمريكا و سياستهاي دد منشانه اش در جهان ابراز نفرت ميكنند؛‌به شكل كودك نق نقوئي بناي مخالفت با مخالفان آمريكا ميگذارند.صرفا از موضع مخالفت با مخالفان سياستهاي آمريكا چرا كه به رسم سنت تنها چپ را ضد آمريكائي مي انگارند.


اين ملت را چه ميشود!؟ چرا هميشه بناي لجبازي وبه مخالفت با روح زمان خويش برمي آيد!؟ جواب اين پرسش را يك تحليل رواني لازم است و نه يك تحليل سياسي

dinsdag 6 januari 2009

اندرزها

گويدام: شادي را برآ....گويم اش: تهوع از شادي را چه كنم؟
گويدام: همسري كن....گويم اش: ترك سرزمين "خود" نتوانم
گويدام: با ما به غوغا درآ....گويم اش: ياراي ديدار"من" نيست
گويدام: پا بر دنياي اشباح گذار ....گويم اش: به فرزندم رحم كنيد
......
گيرم سرودي و آوازي از من شنيدني نيست
گيرم مرا پايكوبي ام نيست
هه! خنده هايم را گواه گير كه باكي نيست از اينهمه