dinsdag 31 maart 2009

Hoog Sensitieve Personen

* آيا آگاه به نشانه هاي ريز اطرافت هستي؟



* آيا به راحتي قادرند ديگران انرزي ات را بربايند?



* بعد از يك روز شلوغ و پر مشغله ميل به تنها بودن در فضاي خود هستيد؟



* كافئين به شكل آشكاري بر شما تاثير دارد؟



* آيا تجربيات دنياي درونت به مراتب بسيار پيچيده تر و غني تر از دنياي بيرونت هست؟



* آيا خوابهايت به شكل حيرت انگيزي پيش گو كننده هست؟



* آيا شامه قوي داري و تنها بوئي خواهد توانست براحتي ميلي يا خاطره و خلقي را در تو زنده كند؟



*آيا موزيك يا هنري خواهد توانست عميقا تو را تكان دهد؟



*آيا سكوت را حامل بار و معناي بيشتري مي داني تا پرحرفي؟



* آيا گاها چنان احساسات اغراق آميزي در تو مي نشيند كه خودت را نيز وامي دارد به تمسخر خود بنشيني؟( مثلا با مشاهده قطع شدن درختي اشك بر جشمانت نشيند)






تست فوق گزينه شلخته وار از كتاب
Hoog sensetieve personen,,,Ealine N.Aron
هست كه اگه واقعا در اين گروه جاي داشته باشي كلي گوئي تست را براحتي به جزئيات خواهي فهميد.






به قول تراپيست ام اين گروه 30 % از مردم جهان را شامل مي شوند ولي «ارون» كه خود پايه گذار اين تئوري درخصوص اين افراد است ؛ 15 الي 20 درصد از مردم جهان را شامل مي بيند. حالا اين آمار چگونه بدست آمده ...اله و علم
ولي بايد اينجا تاكيد كنم كه تفاوت عظيمي ميان اين گروه و انسانهاي به اصطلاح " احساسي " گداشت . چرا كه افراد احساسي فقط جلوي دماغ خود را مي بينند و پيرو منافع احساسي خود هستند و معمولا از هول حليم به ديگ مي افتند. به دين معني كه در پي رسيدن به اهداف خود بسيار مخرب هستند . شكستهاي خودشان را به راحتي به گردن ديگران مي اندازند و بدينگونه مدام در پي تخريب ديگرانند بي آنكه دمي نگرش به دنياي پيچيده و بي انتهاي درون خود داشته باشند. هماني كه صفت بارز اين گروه با ديگران است. من اين افراد را هيولاهاي كوچك مي نامم. آه كه اينا ن چون تلمبه اي آدم را تخليه انرزي مي كنند.
مطلب فوق را در انتقاد به نظر
اضافه كردم. چرا كه ايشان عدم بالانس احساسي را مشخصه اين گروه مي داند كه من آنرا متعلق به هيولاهاي كوچك ميدانم و نه متعلق به اچ.اس. پي

zondag 22 maart 2009

تقويم روح

بارها شده كه زور زدم كه كلمات و جملات كليشه اي كه مكرر بدون انتقال بار و مفهومي كه معمولا در مكالمات رايج است را بنا بر رعايت ادب و رسوم به كار برم ولي گاها نيروئي مرا وا مي دارد كه زبان گاز گيرم؛‌يك نوع زدگي ؛‌زدگي از بي محتوا بودن افسار مي زند مرا و ترجيج ميدهم غير اجتماعي خوانده شود تا رنگ پذير شوم
تبريك سال نو نيز از آن نوع افسارزدن هاست. وقتي خود را وار مي دارم كه تبريك هاي صفحه وار را پاسخ گويم با خود مي انديشم اين رديف جمله هاي گاها زيبا چه معنا و مفهومي براي من يا فرد مقابل دارد؟
در جائي كه خود حسي از " نو" شدن را نگرفته باشم ؛‌تبريك گرفتن بسيار مسخره و متظاهرانه مي آيد برايم!لجاجتم را گاه با طنز نشان ميدهم و گاه با سكوت بي ادبانه و نامتعارف .
تغيير تقويمي و افقي را نخواهم بل يك تغييرعمودي ام را آرزوست.
البته خوشبختانه تقويم سال نو ما ايرانيان با تغييرفصلي همراه است كه باور ندارم حتي اگر هم صرفا در يك خط افقي زيستن كني ؛حسي از پيوندي نا گسستني ميان خود و زنجير هستي را درنيابي؛جرا كه رعشه اش بر پوستت خواهد نشست
به راستي چگونه توان خوش زيست اگر پيوند جهان با "من " روحت را مزه نكرده باشي؟
سپاس دارم وشكرگذار از اينكه خود را گاها در پيوندي مرموز و بي انتها حس مي كنم.

zondag 8 maart 2009

HPS

sensetive intelligentie, Barbara Driessenالهام از

افرادي كه غريزه ( اينستنكت)‌و بصيرت فطري شان ( اينتويشن) از همان كودكي بسيار بالاست و درست به همين خاطر چنانچه در يك محيط پرورشي نامناسب ( كه در محيط جامعه ما شانس آن بسيار بالاست)متولد شوند؛ مدام چون كيسه بوكسي براي ارضا عقده ها وكمبودهايشان از طرف خانواده موردسوء استفاده قرار خواهند گرفت. وبدين گونه در مراحل شكل گيري شخصيت شان اين افراد بسيار به لحاظ احساسي شكننده ميشوند ولي اين نكته را بايد تاكيد كنم كه ميان حساسيت وحس (سينستيو) و احساساست ( ايموشن) فاصله زيادي است و اين افراد از آنجا كه استعداد نهفته در رشد حساسيت خود و كنترل احساسات دارند در دوران بلوغ بسيار سهل تر از ديگران خواهند توانست بر احساسات خود مهار زنند و آنرا تحت كنترل قرار دهند. هرچند كه برخي چون من تازه در سن 40 سالگي به اين بلوغ آنهم به شكل بسيار ناقص آن دست خواهند يافت و علت اصلي آن اينكه در يك جامعه بي سواد و بسته و بسيار كلوني متولد شده ام


يكي از مشخصات بارز اين افراد كه از همان اوان كودكي شكل گرفته اين است كه حسي از دنياي بيرون دارند كه با جستجوي مداوم آنان براي يك هارموني دروني و بيروني همخواني ندارد و اين را به وضوح در خود حس ميكنند و از آن رنج ميبرند و حسي از بيگانكي با محيط در آنان رشد بارزي مي يابد."نرم" ها برايشان قابل قبول نيست و دررفتارشان اين را براحتي بروز ميدهند و بدين ترتيب از طرف اطرافيان براي اين عدم پذيرش به اشكال گوناگون تنبيه مي شوند و معمولا به عنوان فردي مريض اشاره ميشوند .صرفا به خاطر اينكه قابل درك براي اين افراد نرم گرا و گله گرا نيستند. اينگونه است كه شخصيتي مملو از هراس و ميل به عزلت نشيني در آنان شكل ميگيرد.


طبيعت و به خصوص درختان به چشم اين افراد به شكل بارزي موجود زنده اي است كه به راحتي ميتوانند با آن سخن بگويند حتي ميتوانند عشق بازي با درختي را تجربه كنند . يكبار اين اتفاق برايم شكل گرفت كه از روي ناداني و به عادت پرورشي تحقير خود اينگونه تعبير كردم كه از زور تنهائي و انزوا طلبي اينگونه دلبسته طبيعت هستم. ولي اين ارتباط غريب و بسيار دلپذير از اين روست كه اين دسته از افراد صفت متمايزه شان اين است كه از همان اوان كودكي در كلنچار و نبرد دروني براي هماهنگي و بالانس دردرون و نيز درون با بيرون هستند. زندگي در يك محيط شلوغ و مدرن كه مشخصه آن عدم بلوغ حسي و احساسي است چون جام زهرآگيني است كه شكنچه دروني آنان را به همران دارد و معمولا بعد از مدتي نوع وسبكي خاص از زندگي را تا آنجا كه قادر باشند براي خود شكل ميدهند كه بسيار بسيار متفاوت از سبك و رسوم و عادات روزمره ديگر افراد است؛ سبكي كه تا حد توان قصد بر حمايت از مادرمان زمين دارد.


شيوه تفكر اين افراد بيشتر تصويري است و سمبليك . مثالي از خودم از اين تفكر تصويري كه به تازگي در من شكل گرفته ميزنم . دراين اواخر با شكل گيري روند بلوغ مستمر خود با برخورد با اكثر افراد اينگونه متصور مي شوم كه پستانكي بر دهانشان است . انسانهائي كه صرفا در پي ارضا احساسات خود هستند و مدام در حال غر زدن و ناله كردن از ديگرانند وحاضرند براي ارضا خود چون كودكاني بر حريم ديگران تجاوز كنند. زبان اين افراد نيز بيشتر سبكي است خاص آنها و پيرو زبان عام نيستند و گاها فرهنگ لغت خاصي را در روند ارتباطات خود شكل ميدهند. نويسنده كتاب ذكر شده در بالا زبان رايج را زبان افقي و زباني كه مملو از استعاره و سمبول و لايه هاي مختلف معاني است را زبان عمودي مي نامد .زباني كه قبل از آنكه درپي ارتباط رايج با ديگران باشد در پي يك ارتباط روحي است..زبان روح! روياهاي اين افراد نيز اكثر سمبوليك هست و حاوي پيامي پيش گويانه...

البته اين را هم اضافه كنم كه افرادي ازاين نوع چنانچه به يك بصيرت عالي دست يابند ؛ كانالي ميشوند كه قادرند طبيعت درخطرنابودي و همنوعانشان را بسيار ياري رسانند ولي تيپي مثل من هنوز در مرحله زدگي از انسانهاست.

dinsdag 3 maart 2009

امروز در ارتباط با زنان نكته جالبي در خود كشف كردم. هميشه گمان مي كردم كه علت اينكه در مقابل عده اي از زنان ( زناني كه زنانه گي شان غالب است) اينگونه بره وار افتاده هستم به خاطر اين است كه آنان را جدي نميگيرم ولي با حادثه اي دريافتم كه اين اطاعت ووادادگي به آنان از اين روست كه در اينگونه زنان مادري را جستجو مي كنم كه چون كودكي مرا به هر سو كه ميخواهند بكشانند. البته هميشه تنها دوره كوتاهي توانستم اين زنان را تحمل باشم
در هر صورت بايد برخورد و ديدم نسبت به اين زنان تغيير دهم نه آنكه كودك وار دنباله روي كنم و نه آنكه جدي شان نگيرم ونه آنكه سرپيچ آنان را ترك كنم ؛ بلكه بهتر است از آنان بياموزم و سعي كنم ارتباط درستي با آنان تنظيم كنم . حداقل اين است كه مياموزدم كه چگونه به هنگام راه رفتن باسن خود را برقصانم