donderdag 27 november 2008

هي !! اينجا باغ وحش است نه جنگل

چربي هاي اضافي بدن شما بي هيچ هزينه اي برداشته ميشود تا براي ميليونها كودك گرسنه در حال مرگ آفريقا به محصولات غذائي چون كبك وپودينگ تبديل شود..درسايت زير كه به مدت كوتاهي بيش از ده هزارنفر داوطلب شده اند ؛ ثبت نام كنيد


سايت فوق سايت يك هنرمند است تا به آبسورد بودن جهان مان ما را جلب كند


وفيلم سازي در فيلم مستند خود (در فستيوال فيلمهاي مستند در آمستردام) با مشاهده اينكه چگونه عكاسان و خبرنگاران غربي در آفريقا براي خود پول مي سازند (هر عكسي به طور ميانگين 50 يورو) ساكنان كنگو را راهنمائي وآموزش ميدهد تا خود از فجايع كشورشان عكس و برنامه تهيه كنند و با فروش آن به غرب ؛‌خود پولي كسب كنند. در اين فيلم نيز اشاره ميشود كه نزديك به 70 درصد مبلغ و هزينه كمك به جهان سوم دگر بار به سازمانهاو ارگانهاي دولتي و غير دولتي غرب بازگردانده ميشود
enjoy poverty

dinsdag 11 november 2008

فرويد جاودان

A century ago, Freud included psychoanalysis as one of what he described as the three ‘narcissistic illnesses’. First, Copernicus demonstrated that the Earth moves around the Sun, thereby depriving humans of their central place in the universe. Then Darwin demonstrated that we are the product of evolution, thereby depriving us of our privileged place among living beings. Finally, by making clear the predominant role of the unconscious in psychic processes, Freud showed that the ego is not master even in its own house. Today, scientific breakthroughs seem to bring further humiliation: the mind is merely a machine for data-processing, our sense of freedom and autonomy merely a ‘user’s illusion’. In comparison, the conclusions of psychoanalysis seem rather conservative.
با اينكه نوشته هاي فلسفي -روانكاوانه اش كاملا برايم قابل فهم نيست ولي طنز و گاها نيشخندي كه در نوشته هايش هست بسيار خواندن مقالاتش را دلنشين ميكنه.....اي كاش تسلط به زبان انگليسي داشتم و چند تا از نوشته هايش را ترجمه ميكردم
اين ظاهرا آخرين مقالش هم جالبه :

woensdag 5 november 2008

اميد

امروز صبح كه چهره انسانهارا در خيابان هاي شيكاگو در تلويزيون ميديدم ؛ چشمانم قادر نشد كه خشك بماند. چهرهائي پر از اميد....شوري كه سالياني است كه از ما آدمها گرفته شده .شكي نيست كه وارد دوراني ميشويم كه ديگر قادر نيستيم چون مردگان متحريك سرنوشتمان را به دست معدودي بسپاريم. بروز و رشد دگر بار اين حس كه ميتوان دستي بر سرنوشت خود داشت...راستش هيچ از سياست نميدانم ....و هميشه برايم گيج كننده بوده ؛ولي به خوبي ميدانم اميد حسي است كه ميتواند تعيين گر و تغييردهنده باشد
هرچند كه تاريخ را به شكل كلي تكراري بيش نميدانم ولي اين اولين باردر تاريخ انساني است كه قدرت ؛ در طول تاريخ انساني نه تنها تيشه بر زندگي انسان ميزند بلكه حال كل هستي كره زمين را نشان گرفته و آنرا تهديد ميكند. انسانها در تاريخ شان ميمرند و ميمرانند ولي حال بايد تاملي به اين افسارگسيختگي اش بر طبع حيواني اش نمايد تا كره زمين را به باد نداده.

zondag 2 november 2008

نامه اي به او

كدام ناداني ست منكر شود كه تولد و مرگش حتي جرقه اي از واقعيت در سير هستي را شكل نمي دهد ولي همين ؛ هر ناداني را وا مي دارد تولد لحظاتش را ، دراين سير سرشار از بيهودگي ؛ جشن بگيرد
تا هيچ بودن و بودن زندگي را همزمان به درك نيائي ؛ قادر نيستي نه به ستايش ازآن درآئي و نه مهمل بودنش را به هيچ انگاري
تمامي با توست شريك در لحظات هستي يا مغلوب لحظات گذر كرده وبي رحمانه محروم شدن از لحظاتي كه برتو ارمغاني است