vrijdag 17 oktober 2008

ترس از بودن

در چنگ آنچه كه زيبائي اش مرا به جائي ميكشاند كه گمان ميبرم تنها اين دو دريچه ( چشمانم) است كه اين زيبائي را شكل داده . و لحظه اي به جائي ميرسم كه از اين دو دريچه به هراس ميافتم چرا كه چون خدائي آفرينش گر اين زيبائي است . به هر حال نمايشگر اين زيبائي است و درعين حال بي دوامي اين دريچه حسي از مهمل و آبسورد بودن را در من به ظهور ميايد
پائيز زيباترين را برايم به رقص ميايد همواره

maandag 6 oktober 2008

اينجا حكومت نظامي است

قبل از شروع كنسرت در داخل ساختمان دولن در رتردام به انتظار دوستم ايستاده بودم. جمعيتي كه اكثرا سالمندان بودند گاه به گاه نگاهي به اين " كله سياه" مي انداختند. يكباره پليسي وارد هال شد و جلويم ايستاد: " چرا اينجا هستيد؟ فستيوال هست؟ برنامه امشب چيست؟كوتاه به سئوالاتش پاسخ گفتم و او با سرعت ناپديد شد. خشمي در خود در حال سركشي حس كردم. خشم از خود كه يونيفرم پليس اش مرا مانع شده بود كه زبان باز كنم و بهش بگم به تو هيچ مربوط نيست كه چرا اينچا هستم .
روحم را اين برخورد چنان خسته كرد كه مانع شد كه موزيك بر جانم فرونشيند. همين حس مانع؛ خشمم را بيشتر نمود. با اينحال رعشه اي كه از موزيك به رهبر اركستر مي نشست ، بازتابش را به گونه اي حس ميكردم. حركاتش گونه اي بود ؛ چون فلزي كه از صدائي به ارتعاش در مي آيد و بدنبالش اجزاي ديگري كه به او وصل مي شوند را نيز به رعشه مي اندازد.