vrijdag 16 januari 2009

عجب كسخلي است اين ملت

آقاي رضا قاسمي در سايتش گاها براي ابراز تعجب خود اين جمله را بكار ميبره" عجب قيامتي است اين ملت!" آياابرازي بيش از اين لازم است!؟ .... كوتاه اما چسبنده




اين روزها با اوج گرفتن وهر چه علني شدن جنايات اسرائيل كه حتي دستگاه موذي تبليغاتي غرب را ديگر قادر نيست كه بر آن سرپوش گذارد؛ از " مبارزين" وطني مي شنويم ( و فقط مي شنويم چرا كه خوشبختانه يا متاسفانه قادر به نوشتن كه لازمه استدلال ؛ حال به هر شكلش هست ندارند)كه كودكانه به دفاع از اسرائيل بر مي آيند. چيزي كه من از اين " ملت" دستگيرم شده اين است كه كلمه " ميارزه" و جاي گرفتن در صف " ميارزين" را مترادف با " مخالف" و بناي " مخالفت " زدن مي انگارند. اين " مخالفان" از همان نوع مخالفاني هستند كه در مخالفت با شاه حتي در ماه هم پاي گذاشتند و عكس " امام" را در آنجا نقش زدند ودرست در دوره اي كه پايان انقلابات جهان خوانده ميشد؛‌" انقلاب" كردند؛آنهم از نوع قرون وسطي اش


اينان از همان تبار مخالفاني هستند كه در دوره اي كه آمريكا همه جهان را شيفته خود كرده بود ( به علت سرعت تحولات اي سي تي و سقوط بلوك شرق) چنان شيفتگي كه "پايان تاريخ " را به گوشها بوق ميزدند؛ نشان " مبارز " بودن را صرفا‌مخالفت با آمريكا مي پنداشتند و حال كه جهان حتي موافقان شرمگين آمريكا نيز از آمريكا و سياستهاي دد منشانه اش در جهان ابراز نفرت ميكنند؛‌به شكل كودك نق نقوئي بناي مخالفت با مخالفان آمريكا ميگذارند.صرفا از موضع مخالفت با مخالفان سياستهاي آمريكا چرا كه به رسم سنت تنها چپ را ضد آمريكائي مي انگارند.


اين ملت را چه ميشود!؟ چرا هميشه بناي لجبازي وبه مخالفت با روح زمان خويش برمي آيد!؟ جواب اين پرسش را يك تحليل رواني لازم است و نه يك تحليل سياسي

dinsdag 6 januari 2009

اندرزها

گويدام: شادي را برآ....گويم اش: تهوع از شادي را چه كنم؟
گويدام: همسري كن....گويم اش: ترك سرزمين "خود" نتوانم
گويدام: با ما به غوغا درآ....گويم اش: ياراي ديدار"من" نيست
گويدام: پا بر دنياي اشباح گذار ....گويم اش: به فرزندم رحم كنيد
......
گيرم سرودي و آوازي از من شنيدني نيست
گيرم مرا پايكوبي ام نيست
هه! خنده هايم را گواه گير كه باكي نيست از اينهمه