vrijdag 24 augustus 2007

عشق بازي با خود

من در لحظه ها
او در گذشته متعفن از ماندگي
من در لمس وجود
او در قاب گذاشتن يك تصوير عنكبوتي
من در پي «ما» شدن
او در تلاش به گرداب خود كشاندنم
من در بخشش.... بخشش خنده هايم..دفترگشوده ام... مهربي توقع ام
او در انديشه ناخك زدن دغل گونه بخشش هايم
من در غرق بوسيدنش
او در جستجوي به حبس كشيدن لب هايم...درتخيل غبارگرفته اش
من آمدم با آنچه كه داشتم ..اوبا آنچه كه نداشت
من رفتم وبه بلوغي ديگر رسيدم
او ماند با دلي خالي با حسرت

donderdag 23 augustus 2007

مردان عوضي ..زنان عفريته

ازمشخصات مردان عوضي بسيار سخن گفته ونوشته شده و اما......اما زنان عفريته..بالطبع صفات مشتركي با مردان عوضي دارند مضاف بر هنرهاي زنانه كه بتوانند مردانشان را به خوبي در چنگال گيرند. هنرهائي كه بسيار غريزي است و معمولا لازمه اش به كارگيري هوش و ذكاوت نيست چراكه اين زنان عموما فاقد هوش كافي هستند
از ظاهر شروع كنيم..زنان عفريته در نگاه اول سه مشخصه عموما دارند: مو..پاشنه و ناخن بلند و سيگاري بر لب !چنانچه با ديد هنري به چهره شان دقيق شويم جذابيتي در خطوط چهره شان نيست كه هيچ ! خطوط پنهاني كريهي در چهره دارند باخنده هاي بسيار غيرجذاب!
به لحاظ اخلاقي افرادي بسيار اجتماعي ..مهربان...صبور...ومادراني و همسراني به ظاهر دلسوز و فداكارو كدبانومي نمايند! معمولا با زيركي غريزي خود حمع دوستان خانوادگي و خصوص فاميل شوهرشان را جذب ميكنند -اكثرا با ميهماني دادن و ميهماني رفتن مفرط-
براي كسشان بسيار قدرو منزلت قائلند و فقط در معاملات و آينده نگري از آن استفاده ميكنند نه براي لذت جنسي خود و پارتنرشان!
وبسيار مهارت دارند كه هم زمان با چند نفر رابطه داشته باشند بي آنكه هريك ازمردان بوئي از قضيه ببرد.به نظر صفت مشتركي با
فاحشه ميايد ولي شرف فاحشه بيش ازآن است كه اين لقب برآنان چسباند. لقب كسو را بر آنان بيشتر ميپسندم
در رابطه با فرزندان...فرزندان اين مادران همواره به لحاظ جسمي مريض احوالنند وچون كودكان از حس روانكاوانه خاصي برخوردارند و از طرفي اين مادران در خلوت وتنهائي با فرزندان چهره خود را راحتر مينمايانند..نفرت خفته اي از مادرانشان دارند كه تا آخر عمر آنرا حمل ميكنند. در عين حال كه بسيار مطيع و فرمانبر مادرانشان هستند....اما نقشي كه فرزندان براي اين مادران باگذشت و فداكار دارد..كودكان فقط حربه ووسيله اي هستند براي ارضا كمبودهايشان و پيشبرد اهداف تسلط جويانه خود بر همسرانشان و در به
كارگيري اين حربه در مواقعي بحراني زندگي شان ذره اي بي حس ترحمي ورحمي به احساسات فرزندانشان از آنان سود ميجويند
.
مردانشان را چون نوكري وفادار شكل ميدهند ...ولي از حق نگذريم در دوران پيري اين زنان ميتوانند حافظ خوبي براي اين مردان باشند چراكه ديگر به چشم اين زنان ..مردشان چون سگي باوقا و بي آزاو بي خطري است كه سالها ا ز او سود جسته اند و به اين خاطر خود را موظفت ميدانند كه مرد پيرو از پا افتاده شان را چون حيوان پير و وفادار ترحم كرده و حسابي اصطلاحا ترو خشك كنند
داستان زنان بد دراز است..........

zondag 19 augustus 2007

reconstruction

در فاز جديدي قرار گرفتم......تكه هائي از هم جدا خود را حس ميكنم.....پازلي كه به خوبي ميدانم هر تكه را كجا قرار دهم .حداقل دراين باورم كه جاي هر يك را ميدانم.ولي در حيرانم كه چرا به بازسازي خود دست نميزنم.ترس؟! تنبلي؟! باور به خود نداشتن؟! ديد پوچ انگاري كه هميشه در من بوده؟! كداميك مانع از ساختارسازي و بازسازي من اند؟!
....به بلوغ خاصي رسيده ام ....دراين شكي نيست....بجنب زن

dinsdag 14 augustus 2007

ديدارها

هر جلسه با انرزي زيادي تركش ميكنم. حتي سخن در خصوص الگوي غذائي مان به نوعي دركي فراتر از غذا خوردن داره ! چه باهيچان در خصوص عادتمان به خوردن روزانه تنقلاتي چون بادام و گردو سخن رفتيم

همانطور كه از جلسات پيش حدسياتي زده بودم قصد دارد در بالاي پراكتيك خود سالن ماساز و تمريناتي براي زنان باردار بگذارد. از من خواست كه در زمينه پديكور و ماساز با او همكاري كنم. قبل از آنكه از پيشنهاد كار خوشحال باشم چون هميشه نكته اي را در من به وضوح نمايان كرد كه مرا بسياربه وجد آورد. با رد و بدل سخناني در اين خصوص در يافتم كه چرا از وراجي آدمها بيزار و گريزانم. چراكه در اين وراجي ها نوعي ناآرامي و اضطراب فرد خوابيده كه سريع به من منتقل ميشه...بدين خاطر ازسكوت بيش از وراجي در كنار افراد خشنودم.

اين عزيز بهم گفت مرا به عنوان مسازور مناسب ميداند چراكه ميتوانم در فضاي ماساز فرد را در محيط آرامش بكشانم چرا كه همانطور كه اضطرابها سريع به من منتقل ميشه قادرم آرامش خود را نيز به او منتقل كنم ومتقابلا به هنگام ماساز چون فرد به آرامش
بدني ميرسد ميتواند اين آرامش را به من منتقل كند و اين انتقال انرزي متقابل براي مشتري بسيار دلجسب ميتواند باشد
به هنگام خدافظي دوست داشتم بوسه اي حداقل به گونه هايش بزنم ولي زنها حس قوي در درك اين فضاها دارند و حتي متوجه شدم در تعارفاتي كه زنان در خصوص ظاهر هم ميكنند هم به شكل خاصي در ارتباط با من پرهيز داره...البته در اين ظن هستم كه گمان ميكند من گرايشات خاصي دارم .

zondag 12 augustus 2007

قدرت خداحافطي

بعد از يك سكس و يه دوش حسابي.....يه قهوه دلچسب در گرماي ملس صبح بالكن...رفتم درگوشه مبل خزيدم......مدتي بود كه ميدانستم
وقتش رسيده ولي با توجيهاتي سر خودم را شيره مي ماليدم.
در ماشين لحظه ها را با نفس هاي عميق ميشمردم. منتظر بودم به جلوي خانه برسم و ازش به كوتاهي خداحافظي كنم. از اضطراب و انتظار دردي در شكم حس ميكردم وحالت تهوعي بهم دست داده بود و اونم با سئوال پيچ كردنش وادارم كرد كه در همون نيمه راه بگم قصد خداحافظي دارم.
طفلي!! ...فكر ميكرد يه نوع حيله زنانه است و نميخواست جدي بگيره...البته اين برخوردش كارم رو راحتر ميكرد.حال و حوصله حرف زدن نداشتم. وقتي زمان خداحافطي فراميرسه ..ديگه نيازي به حرف زدن نيست ..حتي دليل و توجيه آوردن به هنگام خداحافطي به نوعي به اين معني است كه خواهان خداحافطي نيستي!علاوه بر اين وقتي به توجيه خداحافظي ميپردازي بايد اشتباهات طرف مقابل رو به رخش بكشي كه به هنگام خداحافظي چنانچه از طرف تو باشد بسيار دلسنگي و بيرحمانه ميايد. بگذار به حساب بي وفائي من اين خداحافظي گذاشته شود تا به حساب ناشايستگي او در روابطمان !
به هر روي ميدانستم هرچند برايم درد آور ميامد بايد به اين رابطه سطحي خاتمه ميدادم . دردهاي اينگونه در قياس با اون درد كهنه و عميقي كه هميشه همراه آدمي است يه نوع درد همراه با شوخي و طنزمياد.ميدوني كه دردي است گذرا و بعد از مدتي تنها تجربه و خاطره ا ي به حساب ميادو بس!

donderdag 9 augustus 2007

لاسيدن با بوكوفسكي

خوب...از بوكوفسكي خوشم ميايد ...بيشتر به خاطر يك حس خود شيفتگي تا هنر نويسندگي اش ....البته اونم حرف نداره.خودشيفتگي به خاطر آنكه عقده ها و تصادمات روحي رواني اش خيلي آشناست و به من ميخوره. آنچه كه اين هنرمند رو به لحاظي برجسته كرده به نظرم به اين علت هست كه هر جمله و كلامي كه ازش تراوش كرده ...واقعا تراوش كرده .به اين معني كه كلامش مدام در تخاصم با خودش هست وروبرو شدن با كمبودهاي روحي رواني اش:

Alone With Everybody

the flesh covers the bone and they put a mind in there and sometimes a soul, and the women break vases against the walls and the men drink too much and nobody finds the one but keep looking crawling in and out of beds. flesh covers the bone and the flesh searches for more than flesh. there's no chance at all: we are all trapped by a singular fate.

بوكو جونم...... همين گوشت هاي تپانده شده از روح چه بافخر از اين عشق هاي تنباني اش دم ميزنند


Cause And Effect

the best often die by their own handjust to get away,and those left behindcan never quite understandwhy anybodywould ever want toget awayfromthem

آه....بو...كوووو......

Cows In Art Class

good weatheris likegood women-it doesn't always happenand when it doesit doesn'talways last.man ismore stable:if he's badthere's more chancehe'll stay that way,or if he's good he might hang on,but a woman is changed bychildren age diet conversation sex the moonthe absence or presence of sun or good times.a woman must be nursed into subsistenceby lovewhere a man can become stronger by being hated.

عزيزم بوكو... چه انتظاري است ازمن....درجائي كه حتي به ارگزم رسيدنم هم خود شك دارم....نه به عشق من ...نه به وفايم...نه به خيانتم...به هيچ باور مكن

Curtain

the final curtain on one of the longest runningmusicals ever, some people claim to haveseen it over one hundred times.I saw it on the tv news, that final curtain:flowers, cheers, tears, a thunderousaccolade.I have not seen this particular musicalbut I know if I had that I wouldn't havebeen able to bear it, it would havesickened me.trust me on this, the world and itspeoples and its artful entertainment hasdone very little for me, only to me.still, let them enjoy one another, it willkeep them from my doorand for this, my own thunderousaccolade.

" نفرتي ازآدمها ندارم ولي دوست هم ندارم حضورشان را در دوروبرم مدام حس كنم" چنانسكي

The Shower

we like to shower afterwards

اوه چا...چا..رلي.....ابازم ميخوام! !!!


The Worst And The Best

in the hospitals and jailsit's the worstin madhousesit's the worstin penthouses it's the worstin skid row flophousesit's the worstat poetry readingsat rock concertsat benefits for the disabledit's the worstat funeralsat weddingsit's the worstat paradesat skating rinksat sexual orgiesit's the worstat midnightat 3 a.m.at 5:45 p.m.it's the worst

عزيزم..آره...وقتي حسي به ميون مياد كه شكي است از رضايت ...ميگردي و ميگردي به دنبال درك اين حس ...اما چه عبث...معنائي نيست و دركي نيز از آن.....چه طنزي پارادوكس گونه اي است مرگ ...تنها اين است كه معناي قاطع و بي برو برگردي در خود دارد


Bluebird

there's a bluebird in my heart thatwants to get outbut I'm too tough for him,I say, stay in there, I'm not goingto let anybody seeyou.

پرنده ابي من....كاش فريادي داشت شنيدني....

woensdag 8 augustus 2007

باد هوا

خوب....چهار سال چرت و پرت نويسي ام فنا شد.....ياد دوران جواني ميافتم كه با حماقت تمام 5 جلد دفترچه خاطراتم رو صرفا براي به دست آوردن دل معشوق در آتش سوزاندم....ولي اينبار به خاطر كون گشادي....كاش اقلا در سي دي ميذاشتمش به نصيحت يك پير دنيا ديده اي!!