تصادف ....اين كلمه به چه معني است؟ حقيقي بودن تصادف را چگونه مي توان به درك آمد و خردمندي زنجيره بي انتهاي هستي راچگونه ميتوان به استدلال نشست.
حال درنيمه عمر خود (هه هه مطمئني؟!!) به عادت؛ تكيده بر تنهائي خود؛ در حسرت اين كه اي كاش ذره اندوخته اي داشتم( دانش منظورمه بابا!!) كه به مغزم عقب افتاده ام نظمي داده مي شد. بختك تنبلي سالياني است كه انديشيدن به شكل دلچسبش را برمن حرام
نموده. ذهنم براي استدلال كردن و درك مفاهيم بسيار كند شده
به او خيره مي شوم....دنيائي به اين پهني و گستردگي را ...فردي با نگرشي جولانگر اما در عين حال با رفتاري به غايت كودكانه......درمكث اين سدوال از خود كه آيا هرچه دنياي فرد دورنمائي وسيع تر داشته باشد به همان اندازه به كودك بودنش نزديكتر؟
Geen opmerkingen:
Een reactie posten