به درك ديگري از وجود؛هستي ؛ جهان يا هرچيزي كه اسمشو ميذارند رسيدم ......كاش حوصله يادداشت اين روند حس ودرك ..درك و حس را داشتم..... مينوشتم و مينوشتم ...براي بعدهايم فكر كنم بازگشت به اينهمه جالب باشه
جهان را چون حلقه هاي بي انتهاي كروموزمي ميبينم كه همگي داراي يك روح هستند ..روحي بي انتها..روحي كه با ذهن خود گمان ميبريم در محدوده فكري و اندامي جاي دارد.گره درك اين اينجاست كه گاها مرز ذهن را با روح يكي ميپنداريم...و مرزذهن با جسم را. اما ذهن كجا و روح كجا!!!!!....بايد خيره شد به آسمان..به ستاره ها..به دريا...به جنگل ..به تك شاخكي و يا برگي...بايد خيره شد با بوئيدن ...ورها شد ازدنياي ترسهاي خود! آنگاه وصل به بي انتهائي را خواهي چشيد
" غيرقابل درك ترين امر همان درك كردن ماست"
انشتين
Geen opmerkingen:
Een reactie posten