maandag 24 december 2007

the last tender of Christ

يودا منشي بشر را گريزي نيست در اين ايام! بايد خود «پر» كرد آن هم به قيمتي كه بر هيچ يك از ما پوشيده نيست

حيرتي نيست اگر مسيح در آن شب براي تسكين از درد خيانت ودوروئي و ريا قومش پناه به آغوش ماريا بي نقاب برده باشد. چه بسا براي اولين و آخرين بار..

dinsdag 18 december 2007

خلسه افسردگي

de troost van melancholie,,,de droevige lichtheid van het bestaan

Josef Zehentbauer
die traurige leichtigkeit de seins

كتابي كه انگاري بيوگرافي من و آناني است كه هميشه «از ما » دوست داشتم بخوانمشان. كامو ما را انسانهاي ابسورد ميخواند. روانكاوان غربي معتقدند كه نياز سخت به تراپي داريم ولي بنا به نظر اين نويسنده روانكاو ما نه تنها نيازي به آن نداريم بلكه خود درمانيم. كساني كه تنها با تكيه دادن ولميدن به درون خودو در خلسه افسردگي خود قادر به ديدن و تماس با دنياي بيرون واطراف خود هستند. ...سكوت ....شاه كليدي است درنزدمان جشن و سرور ما نوع ديگري است مثلا ساعتها نگريستن به تك درختي بي دغدغه اي درسكوت نگريستن به شاخه ها...شاخكهاو مو شاخكها جشن خلسه واري در درونمان بر پا ميشود و طبيعت بوو حال اروتيكي برايمان دارد كه نپرس!!.البته ما را با كساني كه سخت تراما زده هستند نبايد اشتباه گرفت
ديگر عادت كرده ايم به جملات اطرافيان...«حالت خوبه؟...بابا بزن بيرون...چرا اينقدر افسرده اي؟..و..و..» من خود به تجربه شخصي ام چون ميدانم خطي از ما خوانده نتوان شود ..گاه راضي به اين دلسوزي حضرات «نرمال» هستم و خود را به قضاوتشان وا ميدهم
باورش سخته ولي «از ما» را درخيابان به عنوان يك عابرميتوان به راحتي باز شناختش ....وچه آشنا بودند اين موجودات در گذر!...وديده ام نويسنده و محقق و روشنفكراني كه چه قشنگ اين دنيا را بلغور ميتوانند بكنند بدون آنكه چوهره اين نشه گي را ذره اي چشيده باشند...نه جانم تو« از ما » قطعا نيستي ...هر چند كه نظرات عميقي به هستي دارند و ساعتها ميتواني لكچري را بازخواني كنند
الان حال زياده گوئي نيست ..بعدا خصوصيات دقيق « ازما» راخواهم گفت
پ.ن. دوست دارم اين كتاب ترجمه بشه ...اگه كسي زبان هلنديش عاليه ...بياد با هم ترجمه كنيم

vrijdag 14 december 2007

دايره افسردگي

ايامي تهوع آور.....اين روزها سياه چاه مصرف-بلك هول-بيش از پيش عريان ميشه اصطلاح معمول مصرف گرائي كه باري از اختيار وقدرت انتخاب را در خود دارد با حال آدمي دگر نميايد...دمكراسي و امپرياليسم سياه چاهي شده كه راه گريزي از آن نيست.
به پله هاي برقي حامل «آدمها» با كيسه هاي پلاستيكي خريدشان دمي خيره شوو به من بگو كه هوس استفراغ نداري.ميتوان اميد را در خود داشت؟ بشردرتاريخ خود نشون داده كه با همه حماقتها و حروم زادگي اش در مقاطعي كاسه صبرش پر ميشه و به تاريخ خود مهر «كافي» و «بس» است را ميزند...آيا حال وقت اين نرسيده؟
بس است !‌بس است اينهمه «گرسنگي» و «اشباع»1

woensdag 5 december 2007

آن

تجربياتي هست كه شايد تنها يكبار در زندگي مي چشيدش ولي با خاطره آن بارها و بارها ميتواني خود را بارور و درشكوفائي ببيني
خاطره «آن»تجربه همچنان لحظاتي خوشايند را برايم مياورد .. اينكه بسياري تا به آخر عمر خود اين حس بر درونشان نمي نشيند وآنرا تحربه نخواهند كرد اعتماد به نفسي را در من زنده كرده....اينكه در حلقه اي جاي دارم حس تنهائي را مفهوم ديگري بر من بخشيده....يادآوري آن شادي وصف ناپذير و آن آرامش درون كه چون جرقه اي بر من فرود آمد...صبرو بردباري نويني بر شخصيتم نشانده.....به يك كلام بسيار بسيار قدردان از «آن »م